سؤال: چرا منهاج فردوسیان به گونهای شبیه به طریقتهای عرفان و تصوف است؟
جواب: استاد عالی، حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در کلامی راهگشا میفرمایند: «رُدُّوا الحَجَرَ مِنْ حَیثُ جَاءَ؛ سنگ را از جایی که آمده برگردانید» به عبارت دیگر، همیشه این مقابله به مثل است که جوابگو بوده است. وقتی عرفانهای کاذب و دکانهای معرفتفروشی در قالبهای جذاب و فریبنده اقدام به جذب جوانان و در نتیجه، منحرف کردن آنها میکنند، راه درست این است که با استفاده از همان قالبهای جدید، مفاهیم اصیل و ناب را ارائه کنیم تا خطر آنان دفع گردد.
وقتی دشمنان اسلام برای ترویج افکار الحادی و باطلشان، فیلم میسازند، ما نباید در مقابل و برای مقابله، به نوشتن کتاب بسنده کنیم بلکه ما نیز باید از همان راه وارد شویم و با همان زبان سخن گوییم؛ زیرا هیچگاه کتاب نمیتواند در مصاف با فیلم و جاذبههای بصری، هماوردی کند.
وقتی صاحبان دعاوی باطنی (عرفا و صوفیه) با تشکیلات تربیتی، وارد عرصهی شکار دلهای صاف و نفوس مستعده (جانهای آماده) میشوند، قالبهای دیگر، ناکارآمد یا کمبازده خواهد بود و نیاز است مطالب حق در قالبِ جذابِ برنامهی تربیتی و تشکیلات تکاملی ارائه گردد.
اگر میشود مطالب پوسیده و انحرافی را در قالبهای جدید و جذاب ارائه نمود و قربانی گرفت، لابد بشود آموزههای اسلام اصیل و تشیع ناب را به قالب جدید زد و موجب هدایت گردید. پس باید توجه داشت که گرچه «منهاج فردوسیان» در نگاه اول، همچون یک فرقه به نظر میرسد؛ ولی در مطالعهی همه جانبه، روشن میشود که متن شریعت غرای اسلام و تشیع ناب اثنیعشری است.
موفق باشید
حاج فردوسی
سلام خدمت همه عزیزان و رهبر معنوی ما حاج فردوسی … سوالی دارم ….عزیزان مراد ما از عرفان چیست و در کل به چه معناست؟
سلام … عرفان درک و دریافتی است که ادمی از راه کشف و شهود حاصل می کند. در واقع آنچه که در اینجا اهمیت دارد نه عقل و استدلال آدمی است و نه تجارب متعارف وی بلکه کشف و شهود و یا به تعبیر غربیان تجربه عرفانی است که به کمک آدمی می آید و او را از حقایق نهان و نامکشوف عالم آگاه می نماید. مسلم است که عرفان در این معنا اختصاص به عالم اسلام نداشته و امری عام و مشترک میان همه اقوام جهان است.
سلام و خسته نباشید خدمت دوستان منهاجی عزیز …دوستان اشتقاق صوفی یعنی چه؟؟
سلام دوست خوبم ببین عزیز جان در مورد این مورد باید بگویم که نظرات متفاوتی وجود دارد که چند مورد آن را برای تو و دیگر عزیزان ذکر میکنم
1ـ صوفی منسوب به اهل صفه است. یعنی مسلمانان فقیر و تهیدستی که زیر سقفی در بیرون مسجد پیامبر پناه میگرفتند.
2ـ صوفی مشتق از صفاست. چرا که صوفی درصدد است خود را از شهوات و پلیدیها دور نماید.
3ـ صوفی مشتق از «صف» است. یعنی منسوب به صف اول مؤمنان در نماز است.
4ـ صوفی منسوب به «بنی صوفه» است. قبیله ای بیابانگرد که در دوران جاهلیت خادم کعبه بودند.
5ـ صوفی منسوب به «صفوانه» است که نوعی سبزی است.
6ـ صوفی منسوب به «صوفه» است و آن تار مویی است که بر پشت گردن میروید.
7ـ صوفی منسوب به «صوف» به معنای پشمینه است.
8ـ صوفی اشتقاق عربی ندارد و از کلمه (soph) سوف یونانی به معنای حکمت و دانش گرفته شده است. این قول از آن ابوریحان بیرونی است.
سلام …البته باید در ادامه ی صجبت های شما به نکته ای هم اشاره کنم در واقع به اعتقاد ابوالقاسم قشیری، واژه صوفی اشتقاق عربی ندارد و درواقع واژهای جامد است.
در میان این اقوال گوناگون، نظر مشهور و ارجح همان اشتقاق صوفی از صوف به معنای پشم است و تصوف عبارت است از پشمینه پوشیدن. درباره معنای تصوف، هر یک از مشایخ صوفیه به مقتضای احوال خویش تعریفی ارائه داده است و میتوان گفت که تعریفی مشترک در این میان یافت نمیگردد. آنچه که مسلم است اینکه تصوف با زهد و ریاضت آغاز گردید و به عشق و فنا و اتحاد رسید.
با سلام خدمت دوستان عزیزم و رهبر معنویمان حاج فردوسی چه رابطه ای بین عرفان و تصوف است؟
درباره عرفان هم كه در تداول امروز غالباً مرادف تصوف به كار مي رود و در قديم غالباً آن را تحت عنوان معرفت، مرتبه اي از مراتب نهايات سلوك تلقي مي كردهاند، همچنان اقوال مشايخ بسيار مختلف است. تعريف جامع عرفان البته دشوار است؛ آنچه در لسان صوفيه در كاربرد آن غلبه دارد، استعمال عرفان در مقابل علم بحثي است. همچنين تباين با بحث و برهان كه اشتمال آن را بر مفهوم كشف و وجدان الزام مي كند، غالباً در آنچه در آن باب گفته اند، شايع است. در تعريف آن هم غالباً به تصريح يا به طور ضمني خاطرنشان شده است كه مراد از آن، احاطه بر عين شيء است، نه بر صورت شيء كه علم در تعريف متداول عبارت از آن است. اشكالي كه در احاطه بر شيء در تمام آنچه موضوع اين معرفت مي تواند بود، براي انسان هست، به اينجا منجر شده است كه به وحدت عارف و معروف قائل شدهاند. در اينجا جاي مقايسه اي نيز با قول جنيد، «هوالعارف المعروف»، وجود دارد، هر چند در شرح اين قول هم گويند كه جنيد آن را به معني گفت، نه به حقيقت؛ از آنكه خداي را عارف گفتن روا باشد و عالم گفتن روا نباشد. اين سئوال هم به همين سبب بر اذهان گذشته است كه اگر عارف و معروف ذات پاك است، پس «چه سودا بر سر يك مشت خاك است». از قول حلاج نيز نقل كرده اند كه گفت: «معروف وراي اوهام است، عارف با عرفان خود كيست؟». با اين حال، محققان گفته اند كه هر كس عرفان را براي عرفان برگزيند، به چيز فاني دل بسته است؛ فقط آن كس كه عرفان را براي معروف برگزيند، به لجه وصول، مجال خوض مي يابد.از اقوالي كه در تفاوت بين عالم و عارف تقرير كرده اند، برمي آيد كه عرفان نه فقط در مقابل زهد اهل رسوم، بلكه در مقابل علم اهل رسوم هم قرار دارد. از اين رو برخلاف علم اهل رسوم كه مبني بر طريقه برهان است و مقدمات آن از حس كه يك امر متعلق به متاع دنيا و امر جسماني حاصل مي شود، علم اهل عرفان بر طريقه كشف و وجدان واقع است
برخلاف علم اهل رسوم كه به تمرين و ممارست عقلي احتياج دارد، علم اهل عرفان به تزكيه و تصفيه و تخليه قلب نيازمند است، ام اين حال از طريق بحث و برهان كه علوم اهل رسم بدان متمسك مي شود، به حاصل آن كه تجرد روح از متعلقات، و حتي انسلاخ از بدن و آنچه حكما نضو جلباب و خلع بدن خواندهاند، دست نمي توان يافت؛ در واقع كمال مطلوب اهل عرفان تشبه به حق است در تجرد از ماده. و از همين جاست كه حكماي اشراقي و اتباع «شيخ يوناني» (>فلوطين، پلوتينوس) هم در حكمت خويش به تصوف در مفهوم مرادف يا لازم عرفان نزديك بوده اند و حتي بعضي از مشايخ صوفيه را كه در عين حال به عنوان عارف هم موصوف بوده اند ـ مثل بايزيد و حلاج و سهل تستري ـ در حكمت اشراقي، حكماي واقعي خوانده اند. به هر حال، بين تصوف و عرفان در نزد اهل تحقيق رابطه عموم و خصوص واقع است و تصوف اعم است، هرچند در تداول عام كساني را هم كه به حال صوفي و عارف تشبه مي كنند، به نام آنها مي خوانند، اما نزد محققان بين آنها فرق است. اين متشبهان را در مقابل صوفي و عارف غالباً متصوف (يا مستصوف) و متعرف مي خوانند.
تصوف و عرفان هرچند در تداول الفاظ متلازم يا متقارب به نظر مي رسند، حقيقت آنها متمايز است. مي توان گفت آنها را بايد دو گونه يا دو جنبه متمايز از يك نوع حيات ديني تلقي كرد كه هر دو متضمن اعراض از متاع دنياست، اما تصوف روي در عمل دارد و شامل مجاهده با نفس براي استمرار در اين اعراض است، در صورتي كه عرفان روي در علم دارد و شامل اعتماد بر معطيات كشف و ذوق است. از آنچه حاصل برهان است، اعراض دارد و قدماي مشايخ (مثل بايزيد و حلاج) و بعضي از متأخران آنها (مثل مولانا و ابن عربي) جامع هر دو معني بوده اند؛ هم به عنوان صوفي مطرح شده اند و هم به عنوان عارف.
تحول مفهوم عرفان در ادبيات صوفيه و استمرار عادت بر حفظ رابطه و علاقه آن با تصوف رسمي موجب توسعهايي در استعمال اين لفظ شد كه از جهت بررسي سير مفهوم تصوف در تاريخ قابل ملاحظه است؛ خاصه كه در اين تحول، مفاهيم مربوط به عرفان محض بر احوال صوفيه بار شد و بعضي اقوال در باب عرفان ـ اما تحت عنوان معرفت كه نزد صوفيه تداول بيشتر داشت ـ به صوفيه و محققان اهل تصوف منسوب گشت. اين اقوال شامل پاره اي اوصاف در باب عرفان بود كه البته از تلقي خاص گويندگان از اين معاني حكايت مي كرد؛ تعريف عرفان نبود، اما مفهوم عرفان و تصوف هر دو را تدريجاً معروض تحول مي ساخت.
سلام دوست خوبم در جواب شما دوست خوبم باید بگویم که آن چه که در بادی امر محقق را به تفکر وا میدارد وجه اشتقاق کلمه صوفی و تصوف است و این که این واژه از چه زمانی و به چه دلایلی در جامعه اسلامی آن روزگار مطرح گردید. آیا در میان پیامبر و صحابه وی، این کلمه رایج بوده است؟ آن چه که مسلم است آنان که به درک پیامبر نائل گردیده بودند صحابه خوانده میشدند. تابعین نیز کسانی بودند که صحبت صحابه پیامبر را درک کرده بودند. تا این زمان صحبتی از صوفیان به میان نمیآید. حتی بعد از تابعین، بزرگان را با نام زهاد و عباد میشناختند. اما زمانی پیش آمد که در جامعه مسلمانان هر کس ادعای طریقی جدید کرد و بدعتهای فراوانی ظاهر گشت. در این زمان بود که عده ای طریق تصوف در پیش گرفتند و ملقب به صوفی گشتند. ابوالقاسم قشیری رواج این نام را اواخر قرن دوم میداند. در مورد اولین کسی که با نام صوفی شناخته شده است دو قول موجود است. عده ای از ابوهاشم کوفی و عده ای دیگر از عبدک صوفی به عنوان اولین صوفی نام بردهاند. البته ابونصر سراج بر آن است که این واژه سابقه ای طولانی دارد و حتی کاربرد آن پیش از اسلام نیز رواج داشته است.
سلام به همه ی عزیزان و رهبر معنوی ما حاج فردوسی عزیز …باید عرض کنم که عرفان برتر از تصوف است ببینید عزیزان تصوف و عرفان غالباً مترادف و هم معنی به کار میروند. اما باید توجه داشت که آنها با هم تفاوتهایی دارند. تصوف در اصل روش و طریقه ای زاهدانه است که بر مبنای شرع و تزکیه استوار بوده و هدف آن سیر به کمال و وصول به حق است. در حالی که عرفان یک مکتب فکری فلسفی ژرف برای شناختن حق و رموز عالم میباشد که از طریق اشراق و کشف و شهود به دست میآید. پس مقام عارف بالاتر از صوفی است. در ضمن باید توجه داشت که هر عارفی صوفی است اما هر صوفی عارف نمیباشد
دوستان و عزیزان در ادامه ی صحبت های دوست خوبم باید عرض کنم که از نظر من هم عرفان از تصوف بسیار بالاتر است باید بگویم که عرفان در معنای اخص مترادف با تصوف
این دیدگاه معتقد است که عارف در سه مفهوم عام، خاص و اخص به کار میرود. عرفان در معنای عام به معنی وقوف به دقایق و رموز چیزی است و در مقابل عالم سطحی، قشری، جامد و مقلد به کار گرفته میشود. عرفان در معنای خاص به معنی دستیابی به حقایق اشیاء و به طریق کشف و شهود است. در این معنا عارف کسی است که هم اهل ریاضت و هم اهل کشف و شهود باشد. عرفان در معنای اخص اما اصطلاحی مستحدث است که در معنای تصوف به کار میرود. عارف و صوفی در این معنا یکی هستند
سلام خدمت دوستان و رهبر عزیزمان حاج فردوسی عزیز دوست خوبم این سخنی که از شما گفته شد پس در واقع یعنی این دیدگاه معتقد است که با تعمق بیشتر میتوان رأی به تفاوت میان عرفان و تصوف داد، تصوف و صوفی غالباً حاکی از مکتب خاص، پیرو فرقه معین و اهل خانقاه است در حالی که عرفان و عارف اعم از تصوف و صوفی بوده و دارای مصداقی عامتر و مفهومی وسیعتر است. عارف در عرف ادبیات و از نظر شاعران معنی و مفهومی لطیفتر از صوفی دارد و بیشتر در مورد پیران روشن دل و کامل و اهل معرفت و رهروان طریق عشق و حقیقت استعمال میگردد
آیا عرفان اسلامی همان تصوف است؟
درباره نسبت میان عرفان اسلامی و تصوف نظرات متفاوتی ابراز گردیده است. عده ای آن دو را یکی دانسته و عده ای دیگر قائل به تفاوت آن دو هستند
تصوف و عرفان غالباً مترادف و هم معنی به کار می روند. اما باید توجه داشت که آنها با هم تفاوته ایی دارند. تصوف در اصل روش و طریقه ای زاهدانه است که بر مبنای شرع و تزکیه استوار بوده و هدف آن سیر به کمال و وصول به حق است. در حالی که عرفان یک مکتب فکری فلسفی ژرف برای شناختن حق و رموز عالم میباشد که از طریق اشراق و کشف و شهود به دست می آید. پس مقام عارف بالاتر از صوفی است. در ضمن باید توجه داشت که هر عارفی صوفی است اما هر صوفی عارف نمیباشد
تاريخ تصوف و عرفان در مسير تحول خويش از چند مرحلة گذشته است. اين حركت فكري و ديني در آغاز سعي داشت كه با تكيه بر باطن و حقيقت امور و اعمال ديني به درون جامعه راه يابد و در ميان مذاهب اسلامي جايي براي خود باز كند. در مرحله ديگر، در مقابله و مواجهه با مخالفتهاي اهل ظاهر، ناچار بود كه براي ادامة موجوديت خود به نوعي ميان طريقت و شريعت توافق و سازگاري ايجاد كند و خود را از سوءطن و اتهام كساني كه آن را جرياني مخالف شرع وانمود ميكردند، برهاند. آخرين مرحلة اين سير ايجاد سلسلهها و تأسيس خانقاهها و پديد آوردن آثار تعليمي و تمثيلي بديع بود كه ميراث فرهنگي و معنوي بزرگ و ارجمندي براي جامعه اسلامي برجاي گذارد.
تصوف در ميان مسلمانان از دوره صحابه و سپس تابعين آغاز گرديد و آنچه موجب رواج آن شد، روي گرداني از تنعم و تجملي بود كه در پي فتوحات اسلامي پديد آمده بود. اما اينكه احوال زهاد مسيحي و صديقان مانوي و مرتاضان هندي را در نشر و تئسعه زهد در ميان مسلمانان مؤثر دانستهاند. جز بر حدس و گمان مبتني نيست و موارد شباهت و قرابت چيزي جز تشابه و توارد به نظر نميآيد. صوفيه خود، تمامي حالات و مقامات خويش را بر آيات و احاديث مستند ميدارند. پيروي از روش رسول خدا (ص) والتزام به سيرت او در اجتناب از حطام دنيوي، احتراز از تجرد و رهبانيت كه صوفيه آن را «فقر محمدي»، در مقابل فقر عيسوي خواندهاند. و حتي سابقه پشمينه پوشي در ميان صحابه و تابعين همگي نكات و حقايقي است كه بر آراء برخي از محققان امروزي كه تصوف اسلامي را تقليدي از زهد و رهبانيت مسيحي، يا واكنش روح آريايي در مقابل روح سامي و يا عوامل ديگري از اين نوع دانستهاند، مهر بياعتباري ميزند.
ذهنيتهاي منفي كه در بخشي از جامعه و در ميان برخي از علما نسبت به تصوف وجود دارد، از كجا و چه دورهاي به وجود آمده و اين ذهنيتها در دوره مذكور چه تأثير و تأثري داشته است؟
در اين مورد بايد ميان دو واژه عرفان و تصوف تفكيك قائل شد، واژهاي كه بيشتر موجب ايجاد واكنش در مجامع ديني شده تصوف است، البته عرفان نيز گاهي مورد هجوم و حمله قرار گرفته و ميگيرد. راجع به تصوف و اينكه چرا ذهنيتهاي منفي راجع به آن پيدا شده است بايد گفت كه اوج اين ذهنيتهاي منفي در دوره صفويه است به گونهاي كه در اين دوره حتي كتابهايي عليه تصوف نوشته شد و حتي برخي از صوفيان را به حكم ارتداد اعدام نمودند. در مورد علت ايجاد اين ذهنيتها نيز ميتوان گفت كه ايجاد بدعتها در تصوف مهمترين عامل ايجاد ذهنيت منفي به اين مسلك بوده است، به عنوان نمونه سماع يا رقص سماع، مطرح بودن شاهد بازي در جلسات صوفيان (كه در اين مورد برخي از صوفيان حتي متهم شدند كه روابط نامشروعي با نوجوانان پسر كه شاهد بازي به حساب ميآمدند، برقرار كرده و برخي به همين جرم اعدام هم شدند)، ايجاد خانقاه در مقابل مسجد و فاصله گرفتن از مساجد و نگاه خاص و افراطي به قطب كه هنوز هم كم و بيش وجود دارد (مثلاً سفارش به اينكه در هنگام عبادت بايد صورت قطب را در نظر داشت گويا قطب قبله عبادت است) كه اين مجموعه رفتار عملي و بدعتهايي كه در صوفيه پيدا شد، باعث ايجاد يك ذهنيت منفي نسبت به صوفيه شد، اما در مورد مبدأ زماني پيدايش اين ذهنيت منفي كه اوج آن در دوره صفويه بوده است، ميتوان اشاره كرد كه مثلاً ابوالقاسم قشيري در قرن پنجم هجري در كتابهاي خود به نقد برخي از پندارها و رفتار عملي صوفيه اشاره ميكند.
نتيجه پيدايش و اوج گرفتن اين ذهنيتهاي منفي نسبت به صوفيه، اين بود كه كساني كه اهل معنويت بودند، صف خود را از صوفيان جدا كرده و حاضر نبودند كه خود را صوفي بنامند و نام استاد و شاگرد عرفاني را براي خود برگزيدند به عنوان نمونه مرحوم بيدآبادي، مرحوم شاهآبادي، مرحوم امام خميني يا مرحوم ملا حسينقلي همداني و سيداحمد كربلايي يا سيدعلي قاضي و علامه طباطبايي و آيت الله بهجت از اين دسته بودند كه هرگز حاضر نشدند كه به آنان صوفي گفته شود و خود را عارف ميدانستند.
سلام خدمت منهاجیان از جمله حاج فردوسی عزیز
در عالم تشیع علمای نامداری مانند آیت الله قاضی(ره) اهل سیر و سلوک بودهاند. آیا تنها راه خداشناسی، سلوک به این معناست که حجابها با یک سری دستورات کنار زده شوند و ملزم به مراقبتهای خاص شویم؟
هدف معنوی نهضت انبیا؛ تزکیه نفس انسان و نشان دادن طریق پالایش نفس و سیر و سلوک الهی بوده است. براساس آیه: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُمّيّینَ رَسُولا ًمِنهُم يَتلُوا عَلَيهِم آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَ الحِكمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (سوره جمعه: آیه ۲): «اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و آنان قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».
در بین معارف اسلامی نظیر «کلام»، «اصول فقه»، «فقه»، «فلسفه»، «اخلاق»، «تاریخ»، «حدیث» و «تفسیر» علمی که متکفل تبیین تزکیه نفس بر اساس قرآن کریم و روایات است، دانشِ عرفان اسلامی است. از جمله بهترین کتب مختصر و مفصل عرفان اسلامی؛ «اوصاف الاشراف» شیخ طوسی و «المحجه البیضاء» فیض کاشانی است. تزکیه نفس که اساس دیانت است با حفظ یک سری الفاظ و علوم حصولی حاصل نمیشود. تزکیه نفس به معنای صیرورت الی الله تعالی، سفر و شدن نفس از تبتل است: «وَ اذكُرِ اسمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّل إِلَيهِ تَبتِيلاً»(سوره مزمل: آیه ۸) به مقام محمود: «وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجُّد بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحمُودًا» و «اِرجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرضِيَّةً»(سوره فجر: آیه ۲۹).
شيخ صفيالدين اردبیلی بر آيت «وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدرِکهُ الْمَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجرُهُ عَلَي اللهِ»(سوره نساء: آیه ۱۰۰): «و هر گاه کسي از خانه خويش براي هجرت به سوي خدا و رسول او برون آيد و در سفر، مرگ او فرارسد اجر و ثواب او بر خداوند است». فرمود: «چون مرد سالک قدم طلب در راه نهد و در راه متوفي شود، هم حاجي باشد، هم جنگجو و هم شهيد. اولاً حاجي است، چرا که به طلب کعبه حقيقي در راه خداي تعالي قدم نهاده است. «خوش است آييــن جانبــازي دريـن راه/چو رو با قبــــله روي تو باشــــــــد»؛ ثانياً جنگجو است، چرا که در مخالفت با نفس خود جنگ کرده و در راه حق تعالي به محاربه نفس مشغول شده است. «زهـــي ســـرباز آن ميـــدان که او را/ظفـــر بر خود به نيـــروي تو باشــد»؛ ثالثاً شهيد است، چرا که در اشتياق دوست مرده است. «مَن ماتَ مِنَ العشقِ، فَقَد ماتَ شهيداً»: «هر که در عشق دوست بميرد شهيد است». «حيـــات تـازه يابـــد با شهـــادت/که قــربان ســر کـــوي تو باشــد».
هر که در اين راه گام نهد، ليکن به مقصد و نهايت امنيت خود نرسد، حق تعالي او را به نهايت آمال و مقصد مطلوبش ميرساند، اگر قدم از صوبِ صواب به طريقه طريقت منحرف نگردانيده باشد. «فَقَد وَقَعَ اَجرُهُ عَلَي اللهِ»: «اجر و ثواب او بر خداوند است»(۲). بین مسلمانی و مقام ایمانی تفاوت است. مقامات ایمانی و یقینی نیز مترتباند. طریق تزکیه نفس را همچون هر طریق و دانش دیگر باید از استاد فراگرفت و گرنه مفید فایدت نخواهد شد. حافظ میفرماید: «قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلمات است بترس از خطر گمراهـی».
در عرفان؛ «ولایت» اساس سلوک است و امام علی(ع) سرسلسله اولیاء به شمار میروند. ولایت حضرت علی(ع) بر اساس قرآن کریم: «اِنِّما وَليُّكُمْ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصلَّوهَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(سوره مائده: آیه ۵۵). همانا ولی امر شما تنها خداوند است و پیامبر او و مؤمنانی که نماز را برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند. بر اساس آیه مذکور همه طرایق صوفیه، حضرت علی(ع) را جانشین معنوی خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفی(ص) میدانند.
زیــن سبب پیغمـبــر با اجـتـهــاد/نام خـــود وان علــی مـولا نهـاد؛ گفت هر کو را منــم مولا و دوست/ابـن عـم مـن علـی مـولای اوست». روزبهان بقلی در تقدیس و تکریم امام علی (ع) ایشان را «وصیِّ رئیس» یعنی وصی و جانشین حضرت محمد(ص) می خواند.
آیا فصل مشترکی بین عرفان و تصوف و فلسفه وجود دارد؟ بین عرفان و تصوف کدام یک برتری دارد؟
بنا به قول مشهور فیلسوف میخواهد جهانی شود عقلی، همچون جهان عینی و عارف و صوفی میخواهند به لقاءالله واصل شوند. فلسفه و عرفان هر دو به دنبال معرفت و یقین هستند، اما از طریق فلسفه تنها میتوان به مرتبه «علم الیقین» رسید، در حالی که سالک از طریق عرفان، به «عین الیقین» و «حق الیقین» واصل میشود.
بنا به قول مشهور فلسفه؛ علم حصولی و عرفان و تصوف؛ علم حضوری است. ابزار معرفت شناسی فلسفه؛ عقل است و ابزار معرفت شناسی عرفان؛ قلب. لذا فلسفه معرفتی است عقلی و عرفان معرفتی است قلبی. جنس دانشِ فلسفه از نوع دانستن است و جنس دانشِ عرفان و تصوف از نوع دیدن. شیخ صفی الدین اردبیلی پدر معنوی استقلال ایران میفرماید: «آخرین ساحت عقل، اولین ساحت عشق است». شیخ محمود شبستری در «گلشن راز» در این باره میسراید: بحث عقلی گر دُر و مرجان بود/آن دگر باشد که بحث جان بود.
البته در حکمت اشراق؛ سهروردی از حکیم متأله یاد مینماید که به مدد دو بال عقل منور و قلب منور پرواز میکند. «حکمت اشراقی» شهید شیخ شهاب الدین سهروردی و «حکمت متعالیه» صدرالمتألهین بسیار با عرفان ممزوجاند.
عرفان و تصوف یکی است، اما با دو اصطلاح، مثل فلسفه و حکمت. لذا عرفان و تصوف متغایر نیستند که بر همدیگر فضیلت داشته باشند، مگر آن که «عرفان» به مباحث نظری ارجاع داده شود و «تصوف» به موارد عملی.
در این صورت عمل الهی بر صرف علم برتری دارد. امروز عدهای متخصص مشغول به تدریس تاریخ عرفان یا کتب عرفانی شدهاند و امر بر خودشان و عوام الناس مشتبه شده که آنها مردان الهی هستند، در حالی که «مقام قال» با «مقام حال» متفاوت است. دانستن با عمل و وصول به مقام «محاضره»، «مکاشفه»، «مشاهده» و «معاینه» از زمین تا آسمان اختلاف مرتبه دارد.
با سلام خدمت حاج فردوسی عزیز من سوالی داشتم که عرفان و تصوف هر یک به چه معنا هستند؟ از چه زمانی آغاز شدند؟ و اکنون در چه وضعیتی قرار دارند؟
عرفان اسلامی در اصطلاح عبارت است از: دانش به حضرت حق سبحانه و تعالی از حیث اسماء و صفت و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقایق عالم و کیفیت بازگشت آنها به حقیقت واحد یعنی ذات احدیت و همچنین معرفت طریق سلوک و سفر بازگشت به حضرت حق از طریق تهذیب و پالایش نفس.
معرفت عرفانی از طریق کشف و شهود قلبی حاصل میشود، نـه با بحث و استدلال. حافظ شیرازی میفرماید: شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس/که نـه هر کو ورقی خواند معانی دانست.
آغاز عرفان اسلامی از زمان تنزیل وحی بر رسول الله و بعثت نبی اکرم(ص) است. بدین معنا که منشأ عرفان اسلامی؛ وحی و احوالات معنوی رسول الله(ص) است.
بر اساس کتب تخصصی، «تصوف» در اصطلاح عبارت است از: «خالی کردن قلب انسان از ماسوی الله». جنید بغدای میفرماید: «تصوف اصطفاست. هر که از ما سوی الله گزیده شد، صوفی است». صوفی از صفا مشتق شده و به معنای مصفا کردن وجود انسان به صفات الهی و منوّر نمودن قلب به نور خداوند است. بنا بر قول معروف؛ «اصحاب صفه» اولین طبقه صوفیان بودند. «اصحاب صفه» اصحاب فقیر نبی اکرم(ص) بودند که در مسجد النبی زندگی میکردند و همیشه در حال عبادت خدا و مهیای جهاد در رکاب رسول الله(ص) بودند.
بنا بر کتب تاریخی و مشهور شرح حال رجال معنوی دین نظیر «طبقات الصوفیه» اثر ابوعبدالرحمن محمد سلمی نیشابوری(قرن چهارم)، «حلیة الاولیاء» اثر ابونعیم اصفهانی(قرن چهارم)، «رساله قشیریه» اثر ابوالقاسم قشیری(قرن پنجم)، «کشفالمحجوب» اثر هُجویری(قرن پنجم) و «تذکرة الاولیاء» اثر فریدالدین عطار نیشابوری(قرن ششم) به طور تاریخی تا دوره صفویه، طبقه «اولیاءالله» را «متصوفه» میخواندند.
پس از غلبه ظاهرگرایان و سپس اخباریون در دوره صفویه، اصطلاح عرفان و عرفا در ایران بیشتر به کار برده شد، اما در جهان اسلام اصطلاح «تصوف اسلامی» بر «عرفان اسلامی» غلبه دارد و به ویژه در ادبیات عربی اصطلاح عرفان چندان به معنای طبقه اولیاءالله از اویس قرنی تا امام خمینی نیست، بلکه اصطلاح «تصوف اسلامی» معمول و رایج است.
در ادبیات فارسی از اواسط دوره صفویه به خاطر حمله برخی متکلمین، فقها و اخباریون به صوفیه؛ اصطلاح «عرفان» رایج شد و اهل تصوف برای گریز از تکفیر و تفسیق آنها بیشتر از اصطلاح «عرفان» استفاده کردند، اما در مجامع طریقتی همچنان اصطلاح تصوف بر عرفان غلبه دارد.
در برخی موارد «عرفان» به جنبه نظری دانش معنویت اسلامی و «تصوف» به جنبه عملی دانش معنویت اسلامی اطلاق میشود. برای مثال کتاب «تذکرة الاولیاء» عطار مشتمل است بر مقدمه و ۷۲ باب که هریک به زندگی، حالات، اندیشهها و سخنان یکی از مشایخ تصوف مانند امام جعفرصادق(ع)، حسن بصری، ابراهیم ادهم، شقیق بلخی، معروف کرَخی، بایزید بسطامی، جنید بغدادی و منصور حلاج میپردازد.
امروز طریقتهای تصوف در جهان اسلام زنده و فعال هستند و میلیونها نفر بر اساس آن سیر و سلوک میکنند، مانند طریقتهای «شاذلیه» و «خلوتیه» در مصر، «مولویه» و «بکتاشیه» در ترکیه و آلبانی، «قادریه» و «نقشبندیه» در بوسنی و آسیای مرکزی، «نعمت اللهیه»، «خاکساریه» و «ذهبیه» در ایران، «چشتیه» در هند، «رفاعیه» در عراق، «تیجانیه» در سنگال و «صفویه» در اروپا.
متصوفه در طول تاریخ نقش مهمی در مبارزه و جهاد با استعمار اروپایی در آفریقا و روسیه ایفا کردهاند، از قبیل نهضت شیخ شامل در روسیه و عمر المختار ملقب به شيخ الشهداء و شيخ المجاهدين و أسد الصحرا در لیبی و نهضت شیخ صفیالدین اردبیلی و امام خمینی در ایران.
شما چه راهی را برای تشخیص اینکه آیا اصول عرفانی واقعا اسلامی هستند یا خیر، پیشنهاد میکنید.
امام خمینی (قدس سره) نیز استاد برجسته عرفان و تصوف اسلامی بودند و کتب معتبر عرفان و تصوف اسلامی مانند «فصوص الحکم» محی الدین را قبل از تبعید به نجف در حوزه علمیه قم تدریس می کردند که البته با فشار برخی فقهای ظاهرگرا مواجه بودند.امام خمینی بر اساس مشرب محی الدین کتب متعدد عرفانی تالیف نمودند، مانند«شرح دعاى سحر»، «مصباح الهدایه الى الخلافه والولایه»، «تعلیقه على الفوائد الرضویه» قاضی سعید قمی، «سر الصلوه»، «آداب الصلاه»، «چهل حدیث»، «تعلیقه بر فصوص الحکم« محی الدین و «تعلیقه بر مصباح الانس» فناری. استاد عرفان امام خمینی عارف صمدانی آیت الله العظمی محمدعلی شاه آبادی بودند.امام خمینی در نامه به گورباچف؛ برای دعوت او به اسلام حقیقی، وی را به خواندن کتب محی الدین مؤسس عرفان و تصوف نظریو صدرالمتألهین مؤسس حکمت متعالیه دعوت نمودند.
مروز طریقت های تصوف در جهان اسلام زنده و فعال هستند و میلیون ها نفر بر اساس آن سیر و سلوک می کنند، مانند طریقت های «شاذلیه» و «خلوتیه» در مصر، «مولویه» و «بکتاشیه» در ترکیه و آلبانی، «قادریه» و «نقشبندیه» در بوسنی و آسیای مرکزی، «نعمت اللهیه»، «خاکساریه» و «ذهبیه» در ایران، «چشتیه» در هند، «رفاعیه» در عراق، «تیجانیه» در سنگال و «صفویه» در اروپا. متصوفه در طول تاریخ نقش مهمی در مبارزه و جهاد با استعمار اروپایی در افریقا و روسیه ایفا کرده اند، ازقبیل نهضت شیخ شامل در روسیه و عمرالمختار ملقب بهشیخ الشهداء، و شیخ المجاهدین و أسد الصحرا در لیبی و نهضت شیخ صفیالدین اردبیلی و امام خمینی در ایران.
تصوف امروز سد محکمی در مقابل وهابیت و افراط گری در جهان اسلام است. برخی چهره های معروف فرهنگی اروپا نیز از برجستگان تصوف اسلامی در غرب هستند، نظیر رنه گنون در فرانسه، مارتین لینگز در بریتانیا، تیتوس بورکهارت در سوئیس و ویلیام چیتیک و کبیر هلمینسکی در آمریکا. البته اخیراً برخی عرفان های کاذب و سکولار رایج شده که کلیه طرائق ریشه دار اسلامی با آنها مخالف اند. به طور تاریخی صوفیه همچون مولوی و حافظ خود نقاد برخی مدعیان عرفان و تصوف بوده اند.
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهتهای ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزههای ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصومین (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشهای التقاطی داشته که هم از آموزههای نوافلاطونیان و هم نحلههای معنوی مسیحی و حتی شبه عرفانهای هندی و شرقی وام گرفته است.
بعنوان مثال در مکتب افلاطون (427-347 ق.م) مسأله عشق و اشراقات معنوی و روحانی از اهمیت سرشاری برخورداراست. به عـقیده افـلاطون، انسان تنها درصورتی میتواند به کمال دانش و معرفت نائل آید که راه کشف و شهود و تصفیه باطن را پی گیرد تا اشعه و اشراقات علوم از عالم غیب و مبادی عالیه بر قلب و روان او تابش کند. در نظر افـلاطون، کـمال و هدف نهایی آدمی همانا وصول به حق و مشاهده اوست و حقیقت دانش در همین اصل نهفته است. مادامی که انسان به این مقام نرسیده، کمال دانش و معرفت را نیافته است. به عـقیده افـلاطون تنها راه معرفت، کشف و شهود و وصول به حق است. در اینجاست که عالم و معلوم و عاقل و معقول متحد میگردد
گذشت زمان باعث شد که عرفان و تصوف از یکدیگر فاصله بگیرند و همچنان که از نظر لغت بین این دو کلمه تفاوتهایی بسیار زیادی وجود دارد، از نظر اصطلاح نیز به صورت متفاوت به کار برده میشوند. از قرن هفتم به بعد عرفان به معنای یک مکتب فکری بسیار دقیق فلسفی به کار برده شده است که به بحث از شناخت حق و انسان کامل میپردازد و همچون فلسفه از برهانهای عقلی و دقتها و ظرافتهای زیاد برخوردار است و تفاوت آن با فلسفه در این است که فلسفه علمی است که به دنبال شناخت حقایق است که از طریق بحث و استدلالهای خشک فلسفی و برهانی، اما عرفان به دنبال شناخت از طریق کشف و ذوق و تصفیه باطن میباشد، از آن زمان به بعد عرفان به صورت یک مکتب بسیار دقیق و پویا مطرح شد. اما تصوف هرگز به دنبال شناخت حقیقی حقایق نبوده، بلکه تنها به یک سلسلهای در طریقت و برخی از ذکرها و اوراد اختصاص یافته است.
برای اینکه تفاوتهای دو کلمه عرفان و تصوف را تشخیص دهیم ابتدا بهتر است با معانی لغوی آن دو آشنا شده، سپس به دیگر ابعاد آنها اشاره کنیم.
“عرفان” در لغت بـه مـعنای شـناخت و شناسایی است و در اصطلاح، روش و طریقهای ویژه است که برای دستیابی و شناسایی حقایق هستی و پیوند و ارتـباط انـسان با حقیقت، بر شهود و اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد، و نیل به ایـن مـرتبط (شـهود حقیقت و اتحاد با آن) را نه از طریق استدلال و برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق و وابـستگی از دنـیا و امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی و معنوی و در رأس همه، مبدأ و حـقیقت هـستی میداند.[2]
اما “تصوّف” در لغت مشتق از «صوف» (به معنای پشـم گوسفند) است، و صوفی را از آن روی صوفی گفتهاند که لباس پشمینه خشن برتن میکند. سهروردی صاحب کتاب “عوارفالمعارف” میگوید: «اشتقاق تصوّف از صوف، از هراشتقاق دیگر مناسبتر است، چه میگویند: «تصوّف، یعنی پشمینه پوشید» همچنان کـه مـیگویند:تَقَمّص یعنی «جامعبرتن کردن» پس صوفیان رابه لباس ظاهرشان منسوب کردهاند که از هر نسبتی روشنتر است.
عرفان شیعی ریشه در قرآن و کلام معصومین(علیهم السلام)دارد و از راه عمل به احکام و دستورهای نورانی اسلام و پیروی از ائمه(علیهم السلام) به دست می آید و لذا نیازی به آداب و رسوم و اصطلاحات صوفیان، که متأثر از ادیان هندی، مسیحی و مانی است، ندارد.
بنابراین، تنها راه رسیدن به سعادت دنیوی و اخروی، عمل به قرآن و پیروی از خاندان وحی است و هر راهی غیر از آن به ضلالت و انحراف منتهی می شود; چنان که خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید:
(وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ);
این راه مستقیم است، از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید که شما را از طریق حق دور می سازد. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند. شاید پرهیزکاری پیشه کنید.
چرا بزرگان شیعه صوفی شمرده نمی شوند؟
این که چرا بزرگان شیعه صوفی شمرده نمی شوند بدین دلیل است که پدیده ی تصوف از ادیان دیگر (مانند بودایی، مسیحیت و حکمای یونان، به خصوص افکار و اندیشه های نوافلاطونیان) وارد جامعه ی اسلامی شده و هیچ رابطه ای با دین مقدس اسلام ندارد. اولین کسی که در اسلام خود را صوفی معرفی نمود، ابوهاشم کوفی بود که ائمه(علیهم السلام) به شدت او را مردود دانسته اند. از امام صادق(علیه السلام) از حال ابوهاشم کوفی سؤال شد، امام فرمود:
ابوهاشم کوفی، جداً فاسد العقیده است. او همان کسی است که از روی بدعت، مذهبی را اختراع کرد که به آن تصوف گفته می شود و آن را قرارگاه عقیده ی خبیث خویش ساخت.
کلمه عارف و عرفان در روایات شیعه بسیار زیاد است و چون مخالفت با صوفیه اوج گرفت از اوایل قرن چهارم لفظ عارف را به جای صوفی برای خود قرار دادند .
وشهید مطهری در بحثی راجع به اینکه عارف از چه زمانی باب شده میگویند که قدر مسلم این اصطلاح در قرن به بعد سوم شیوع پیدا کرده است .
حضرت علی (ع) می فرمایند :
العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها عیون الحکم و المواعظ ص 53
یعنی عارف کسی است که نفسش را شناخت و آنرا آزاد کرد و از هر چه او را از غیر خدا دور می کند پاکش کرد این تعریف دینی است که برای عرفان چهار چوب می دهد در حالیکه راه و روش تصوف فرق می کند .
به قول شاعر :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
پیامبر (ص) فرمودند : من عرف نفسه فقد عرفه ربه عیون الحکم ص 452
نگاه به روایات و آیات نشان می دهد که مهمترین راه در مسیر عرفان معرفت نفس است . در تصوف اول عمل است و معمولا بدون علم یعنی فورا به یک صوفی ذکر و یا دستور عملی میدهند و او را تا ]ر عمر به همین نحو می گردانند .
اما در عرفان شیعی اول معرفت نفس است یعنی اول علم و بعد عمل است بو علی سینا در اشارات در باب مقامات العارفین :
عارف حق را (خدا را ) می خواهد نه برای چیزی غیر حق و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی دهد و عبادتش حق را تنها خاطر این است که اوشایسته عبادت است .
حضرت آیت الله حائری شیرازی در تفاوت عرفان و تصوف می فرمایند : تصوف یعنی حالات بدون رعایت حدود الهی و خالی از جان اما عرفان حال را کنترل می کند و فرد نباید بنده حال باشد بلکه باید بنده تکلیف و چهارچوب باشد اگر کار و حالات در دستورو چهارچوب های شرعی باشد میشود عرفان و اگرخود رای و هرچه حال اقتضا کرد باشد می شود درویشی و عجیب ترین نکته اینکه : صوفیان سعی دارند کسانی را عارف معرفی کنند که حتی ولایت اهل بیت را نیز قبول ندارند و انها را اولیای خدا معرفی نمایند . درحالیکه شرط کمال انسانی و معرفت نفس قبول واقرار به ولایت اهل بیت علیهم السلام است عبادت بی علی و آل علی علیهم السلام عبادت بی روح است .
اندیشه های عرفانی و شیوه های تصوف در سرزمین ایران باستان نیز نمودها و جلوه های فراوانی داشته است، چنان که شواهد تاریخی تایید می کند،افلاطونیان جدیدبه احتمال زیاد بسیاری از اندیشه های خود را در اثرتماس با حکمای ایرانی کسب نموده و از آنها آموخته اند. همچنین در جهان مسیحیت روحیه زهد و ترک دنیا و نیز اندیشه ها و افکار صوفی گرایانه، شبیه آنچه در آغاز تصوف اسلامی دیده می شود،بسیار شایع بوده است. زندگی عملی حضرت مسیح ونیزمطالب مندرج دراناجیل، چنانکه از مطالعه کتبی مانند «رساله قشریه » به دست می آید، همواره الهام بخش متصوفه اسلامی نیز بوده است منبع غنی و سرشاری برای اتخاذ چنین شیوه ای در زندگی به شمار می رود
عرفان اسلامی را نه می توان مانند علم فقه و حدیث صددرصد برخاسته از متون و منابع اسلامی و بدون تاثیر از افکار و فرهنگ های بیرون از حوزه اسلام دانست، و نه مانند علم ریاضیات و طب کاملا وارداتی به شمار آورد. بلکه حد وسطی میان آن دو را دارد، و از این جهت وضعی تاحدی شبیه به فلسفه اسلامی دارد، البته چنانکه استاد مطهری – که خود این نظریه را برگزیده است – یادآورد می شوند: این که عرفا چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحیح برای مایه های اولی اسلامی بیان کنند، و چه اندازه مقید بوده اند که از اصول واقعی اسلام منحرف نشوند، و همچنین این که جریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تاثیر داشته است؟ و آیا عرفان اسلامی آن ها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آن ها داده و در مسیر خود از آن ها استفاده کرده است، و یا برعکس موج آن جریانات، عرفان اسلامی را در جهت مسیر خود انداخته است؟
آنچه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس
آیا عرفان اسلامی را می توان به معنای واقعی کلمه «عرفان اسلامی » دانست؟ یعنی عرفانی که برخواسته از متن اسلام و منابع اصیل مذهبی مسلمانان است; مانند علم فقه و حدیث و تفسیر; و با آن که باید آن را عرفان مسلمانان دانست، یعنی نوعی علم و معرفت و شیوه زندگی که ربطی به اسلام ندارد، جز آن که اصحاب و پیروان آن منتسب به اسلام بوده اند، درست مانند طب و ریاضیات مسلمانان؟
در این باره نظریات گوناگونی ابراز شده است:
نظریه اول:عرفای نو متصوفه که معتقدند عرفان و تصوف، محض اسلام و اسلام محض است. ایشان همواره برای مطالب خود از آیات قرآن و سنت نبوی و رفتار و گفتار دیگر رهبران دینی شاهد می آورند، به گونه ای که کتاب هایشان مملو از آیات و روایات است. با مروری گذرا بر کتابهای آنان به روشنی دانسته می شود که این گروه همواره مطالب خویش را مستند به متون مذهبی و مستنبط از کلام خداوند و سخنان پیشوایان دین دانسته، بلکه باطن شریعت، و گوهر دین و پیام اصلی پیامبر را همان مطالب عرفانی خویش می دانند.
نظریه دوم: محتوای این نظریه آن است که تصوف در میان مسلمانان از آغاز پیدایش و همچنین در مراحل تکاملی خود همواره تحت تاثیر فرهنگ های بیرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بیرون وارد حوزه اسلامی شده است. بدین صورت که مسلمانان در اثر تماس و آشنایی با راهبان مسیحی، که شیوه زهد افراطی و ترک لذایذ دنیوی را پیشه خود ساخته بودند و ترک خانه و کاشانه نموده و از ازدواج کردن اجتناب می نمودند، چنین راه و روشی را برگزیدند، تا آنجا که لباس خویش را نیز همانند آنان ساختند. و پشمینه پوشی، که سنت راهبان مسیحی بود، در میان ایشان رواج یافت، و اساسا و به همین سببت آنان را «صوفی » می خواندند. آن گاه در اثر ترجمه کتاب های یونانی و سریانی به عربی تصوف وارد حوزه اسلامی گشت، و آنچه عرفان اسلامی خوانده می شود در واقع آمیخته ای است از آنچه که در این فرهنگ ها و تمدن ها وجود داشته است. و البته این عناصربه دست مسلمانان که از نبوغ و ذوق سرشاری برخوردار بودند، صورت نوینی به خود گرفت و تکامل یافت، و به دست کسانی چون، محی الدین عربی به اوج خود رسید.
این نظریه عمدتا از سوی دو گروه ابراز می گردد. یک دسته، فقها و متکلمان مسلمانی هستند که تصوف را بدعتی بزرگ می دانند که توسط برخی مسلمانان ناآگاه و یا مغرض در جامعه اسلامی راه یافت. و گروه دیگر، شرق شناسان و اسلام شناسانی هستند که مدعی اند مطالب عرفا، فوق آن چیزی است که آیین اسلام عرضه نموده است. در نظر ایشان تعالیم قرآن کریم در همان سطح ابتدایی و عوام است، و هرگز اشاره ای به اندیشه های ظریف و دقیق کسانی چون حافظ، مولوی، ابن عربی و مانند آن ندارد. کاوادوو می گوید: «قرآن کتابی نیست که توانسته باشد، مسلکا، متصوفه را به سوی خود جذب کند. زیرا قرآن بیشتر به مسائل زندگی خارج پرداخته و به مسائل درونی و روحی توجه چندانی ندارد!» (3)
استاد مطهری در این باره می گوید: «بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان و اندیشه های لطیف و دقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است. گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل می شوند، و می گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است، و گاهی آن را عکس العمل ایرانی ها علیه اسلام و عرب می خوانند، و گاهی آن رادربست محصول فلسفه نوافلاطونی،که خود محصول ترکیب افکار ارسطو و افلاطون و فیثاغورث و گنویسهای اسکندریه و آراء و عقاید یهود و مسیحیان بوده است، معرفی می کنند; و گاهی آن را ناشی از افکار بودایی می دانند. همچنان که مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز کوشش داشته ودارند که عرفان و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند.
طرفداران این نظریه مدعی هستند که اسلام دینی ساده و بی تکلف و عمومی فهم و خالی از هرگونه رمز و مطلب غامض و غیر مفهوم و یا صعب الفهم است. اساس اعتقادی اسلام عبارت است از توحید اسلامی، یعنی همچنان که مثلا خانه، سازنده ای دارد مغایر و متمایر از خود، جهان نیز سازنده ای دارد جدا و منفصل از خود. اساس رابطه انسان با متاعهای جهان از نظر اسلام زهد است. زهد یعنی اعراض از متاعهای فانی دنیا برای وصل به نعیم جاویدان آخرت. از این ها که بگذریم به یک سلسله مقررات ساده عملی می رسیم که فقه متکفل آن است.
از نظر این گروه، آنچه عرفا به نام توحید گفته اند، مطلبی است وراء توحید اسلامی. زیرا توحید عرفانی عبارت است از وحدت وجود، این که جز خدا و شئون و اسماء و صفات و تجلیات او چیزی وجود ندارد. سیر وسلوک عرفانی نیز وراء زهداسلامی است; زیرادر سیروسلوک، یک سلسله معانی ومفاهیم طرح می شود،ازقبیل عشق ومحبت خدا،فناء درخدا تجلی خدابر قلب عارف،که در زهد مطرح نیست. طریقت عرفانی نیزامری است وراء شریعت اسلامی; زیرا در آداب طریقت مسائلی طرح می شود که فقه از آن ها بی خبر است.
ازنظر این گروه، نیکان و صحابه رسول اکرم(ص) که عرفا متصوفه خود رابه آنها منتسب می کنند وآنها راپیشرو خود می دانند، زاهدانی بیش نبوده اند و روح آنهااز سیروسلوک عرفانی واز توحید عرفانی بی خبر بوده است. آنها مردمی بوده اند و معرض از متاع دنیا و متوجه به عالم آخرت. اصل حاکم بر روح آنها خوف و رجاست: خوف از عذاب دوزخ و رجاء به ثوابهای بهشتی، همین وبس
عرفان و تصوفی که از همان سالهای نخستین ظهور اسلام، در تمدن اسلامی و در میان مسلمانان پدیدار گشت و تکامل نمود و مراحل مختلفی را پشت سرنهاد، و به صورت کنونی در آمد، تا چه اندازه تحت تاثیر افکار عارفانه و شیوه های زندگی صوفیانه موجود در دیگر تمدن ها، مانند تمدن هند، یونان، ایران باستان و مسیحیت قرار گرفته است؟
اسلام با تجربه غربی که طرح غربی است و الآن هم نسبت به مکتبهای دیگر جواب داده است، مخالفت نکرده است و دلیلی ندارد که این را برای امت اسلام نخواهد. چرا فقط در سلوک استثنائا این را نخواهد؟ من میگویم تعلیم اصلی و اولیه و ضروری و عینی اسلام تصوّف نیست، شریعت یک معیار محدودی از معارف است، بهآدمی میگویند که آن را عمل کند و این برای همه هم قابل فهم است. مخاطب پیغمبر خواص نیستند، تمام انسانهای دنیا هستند. این انسانها هم اینقدر را میتوانند اجرا کنند، امّا در میان انسانها کسی پیدا میشود، که به سهروردی، بدل میشود؛ چرا وی را تکفیر کنیم و بگوییم او راه را عوضی رفته است؟ او که خودش را به زحمت انداخته، غذا کم خورده، کم خوابیده، مشغول نوشتن شده و معارفی را که گفته است ضرری به کسی نزده است؟ امّا اگر یک جا دیدیم حقهبازی میکنند، سوء استفاده میکنند، باید جلوی آن سوء استفادهها را بگیریم.
این اصطلاح که بعضی از آقایان میگویند تشیع عام و منظورشان سنیهای متصوفه است، به نظر شما اصطلاح درستی است؟
این تشیع نیست. ولایت علی یک حساب دیگری است و دنباله شریعت است، و تشیع جنبه شریعتی دارد و پشتیبان شریعت است. این حساب خودش و طریقت هم حساب خودش را دارد، ولی عرض کردم که بالاخره اکثرشان علی(ع) را جزو مشایخ و بزرگان خودشان میدانند و اکثرا وصل هستند و تجلیلی هم که از مولا میکنند، بینظیر است. مخصوصا فکر نمیکنم در مدحهایی که درباره مولا گفته شده است، مدحی به عمق مدح مولوی باشد. اصلاً در آن داستانِ «از علیآموز اخلاص عمل» مولوی بیقرار است و مولا را بسیار خوب مدح میکند؛ با این همه آن اصطلاح چیز درستی نیست.
عرفان با شیعه تا چه اندازه قابل مقایسه هستند؟
عرفان با اسلام و با شیعه فرق دارد؛ البته اصول و مبانی زیاد با هم فرق ندارند. نباید در شیعه به دنبال عینیتبگردیم، شیعه در فکر و فرهنگ خودش استقلال دارد. همان را نگه داریم. مثل مرحوم سید حیدر نکنیم که میگوید اصلاً تشیع یعنی تصوف و تصوف یعنی تشیع. اگر کسی اصلاً درویش نباشد، شیعه نیست.
رابطه تشیع و عرفان را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر ما تشیع صوفینشده را در نظر بگیریم، میبینیم که اینها نزدیک هم نیستند و با هم خیلی فرق دارند؛ اوّلاً کسی که ولایت را از علی نداند و به ولایت علی معتقد نشود و برای خودش یک ولایت دیگری درست کند، آیا میتواند شیعه باشد؟ ثانیا در مبنای ولایت، بالاخره نگرش ما به ائمّه هم مثل انبیاء، با نگرش عرفا فرق میکند. عرفا پیغمبر را خدا میدانند و اصلاً هر انسان کاملی را خدا، و حقیقت محمدیّه را اساس جهان و هستی و کائنات میدانند، امّا در شریعت ما اینها را نداریم. قرآن این همه تصریح میکند که «قل انّما انا بشر مثلکم» و این همه مسیحیان را سرزنش میکند که به مسیح مقامات خدایی دادند؛ گویا آخرین حرف پیغمبر ما این بوده است که «مرا بعد از مرگم با ستایشهای خودتان آزار ندهید» همان صلواتی را که ختم میکنیم، در اصل، تجلیل نبود، این یک قلب معنایی است که ما درست کردیم و به صورت تجلیل شده و حالت اصلیاش را از دست داده است. مثل لا اله الا اللّه که صوت عصبانیت شده است، و لا اله الا اللّه یعنی عصبانیام. این دیگر عرفا آن معنی شهادت نیست و یک صوت شده است، الآن صلوات هم صوت تجلیل است. مثل هورا و براوا و درود بر فلان کس و زنده باد فلان کس و یک صوت تجلیلی شده، ولی در اصل، دعا رحمت است که باید به هر کس دعای رحمت کرد.
عرفای اسلام بیشتر توسّلشان به روح آن حضرت است. اشرافیّت معاویهای و هارونالرشیدی آن صفاها را بر نمیتابد. اسلام به فتنه بزرگی دچار شد؛ یعنی همان گروهی که اسلام با آنها نبرد کرده بود و جهاد کرده بود تا اسلام استواربشود، همان گروه بعد از سی چهل سال مالک اسلام شدند و کسی که مالک شد، دیگر نمیآید، گذشته خود را فراموش بکند؛ چون پیوسته در مقابل هم جنگیده بودند، اینها به تدریج شروع کردند به این که مردمْ آن گذشته را فراموش کنند و مردم را به وضعیت امروزسرگرم کردند تا گذشته از یاد مردم برود و گذشته از یاد مردم رفت. الآن هم ما با فرهنگ بنی عباس و بنی امیه زندگی میکنیم و حاضر هم نیستیم که زندگی پیغمبر را درست و حسابی به مردم معرفی کنیم. این حرف را پیش از انقلاب به مردم میگفتیم، چون میخواستیم که مردم را تحریک کنیم، اما حالا حاضر نیستیم آن را هم بگوییم. در زندگی آن حضرت یک معنویت عجیبی است. کدام معرفت پشت سر پیامبر(ص) بود که خودش را حذف کرد؟ آیا نادرشاه میتواند این کار را بکند؟ آیا تیمور میتواند این کار را بکند؟ پس معلوم میشود که خودش نیست! این خودش نیست، این آدمی است که به جایی وصل است که اصلاً خودش به قول عرفا، فانی است و اصلاً خودش نیست.
تصوف و عرفان دو جنبه مثبت و منفى دارد.مقصود از جنبه مثبت و منفى آنها بیشتر جنبه اجتماعى است.یعنى تصوف و عرفان مثبت مبتنى بر عشق به خالق و خدمت به خلق و شرکت در امور اجتماعى نه به سائقه هوا و هوس و آز و شهوت و طلب دنیا بلکه به انگیزه مهر و محبت نسبت به مردم و انجام تکالیف انسانى و وظایف طریقتى است.در حالى که تصوف و عرفان منفى مبنى بر استغراق عابدانه در معبود و ترک ماسوا و فراغت از دنیا و مافیها و اعتزال و رهبانیت مىباشد.
با نظرى به تاریخ تحول تصوف خانقاهى نشان مىدهد که اکثریت پیروان آنها در قدیم روش منفى داشته و طرفدار اعتزال و رهبانیت بودند و این روش در ادوار اولیه به صورت افراط در زهد و تعبد و در ادوار بعدى یعنى در دوره رونق تصوف خانقاهى به افراط در حفظ رسوم و تشریفات و ظاهرسازى تجلى کرده است.ولى پیروان تصوف عاشقانه و به عبارت بهتر عرفان اشقانه به قرارى که گذشت غالبا ملهم از جنبه مثبت تصوف بودند و عشقورزى نسبت به معشوق ازلى و پرستش او را بدون خدمت به خلق و دوست داشتن مردم و انجام تکالیف و وظایف انسانى ناتمام مىدانستند
اصولا به عقیده اینجانب اگر صوفى نتواند به مقام عارف و عرفان و عشق و عاشقى دست یابد و در مرحله زاهدانه و عابدانه(نه زاهدنما و عابدنما و صوفىنما که چهرهاى کاملا مردود و منفور است)که مقدمه رسیدن به وادى عشق و عرفانند، به معامله معنوى با خدا مشغول باشد، عنوان صوفى عابد و زاهد بر او برازنده است و همان بهتر که با خرقهپوشى و خانقاهگزینى و چلهنشینى، به ریاضت نفس خود بپردازد.از این صوفیگرى به«تصوف عابدانه»یا«تصوف زاهدانه و عابدانه خانقاهى»نام مىبریم.
اما اگر صوفى و یا هر جوینده عرفان(ولو در قالب صوفیان نباشد)مرحله زهد و عبادت را به عنوان دو مقدمه اصلى عرفان طى کند(نه اینکه آنها را رها سازد و شریعت ظاهرى را وداع گوید)و به مقام عارف و عرفان دست یابد، او دیگر توجهى به قالب صوفیانه و نمایش ظاهرى نخواهد کرد.این همان است که از آن به«تصوف عاشقانه»و به تعبیر بهتر به«عرفان عاشقانه»تعبیر مىکنیم.
تصوف و پشمینهپوشى و خانقاهنشینى و هیاهوى ظاهرى صوفیان خرقهپوش نشان از وابستگى آنها به صورت زاهدانه و چهره عابدانه و تعلق خاطر آنها به خرقهپوشى و نمایش زهد و بیزارى از لذات دنیا دارد و لذا به نظر مىرسد خلوص عرفانى در این طایفه به نهایت نرسیده باشد.
براى کسب خلوص عرفانى و نیل به مراتب والاى روحانى باید از هر آنچه که رنگ تعلق و خودنمایى دارد پرهیز کرد و دل را براى کسب انوار الهى صاف و بىآلایش نمود.
خود صوفیان راستین و خرقهپوشان حقیقى نیز پس از طى مراتب والاى عرفانى و رسیدن به مقامات غیرقابل وصف معنوى و رحانى، با تعابیر متفاوت، خرقهپوشى و لباس زهد و صوفیانه به تن کردن را به سخره گرفته و از آن بیزارى مىجستهاند.شاید تعابیر «آلودگى خرقه»، «خرقه افکند»، «خرقه ریا»، «خرقه انداختن»، «خرقه برکندن»، «خرقه تزویر»، «خرقه زنگار»، «خرقه سالوس»، «خرقه شستن»و از این قبیل که در سرودههاى صوفیان عارف بسیار نهفته و البته با بحث«خرقه سماعى»که قبلا گذشت نیز ارتباط دارد، در راستاى همین مقصود قابل تأویل باشد.
عرفان و تصوف همواره ارتباط تساوى با هم دارند و در بین آنها قاعده اشتراک معنوى و اختلاف لفظى حکمفرماست.یعنى نمىتوان گفت که عرفان همان تصوف و تصوف همان عرفان است.بلکه در این نگرش حوزه عرفان وسیعتر و محتواى آن عمیقتر از تصوف است و عارف از نظر کمالات معنوى والاتر از صوفى چهره مىنمایاند.از آنجا که تصوف در انحصار صوفى مسلکان و خرفهپوشان و برجستهترین نشانه صوفى نیز خرقه ظاهرى و دلق صورى است لذا حوزه عمل آن در محدوده پشمینهپوشان و صوفیان مىباشد.ولى عرفان و صیقل دادن دل براى دریافت تجلیات حق به قشر خاصى تعلق ندارد و عارف نیز از قالب ویژهاى(صورت خرقهپوشى) برخوردار نیست بلکه هر کسى در هر مقامى و منصبى و در هر قالب اجتماعى مىتواند به آن دست یابد.به همین خاطر مفهوم آن کلىتر و عمومىتر و عمیقتر از تصوف و صوفى است.اینک به عبارت مناسبى که على اکبر دهخدا درباره تفاوت تصوف و عرفان آورده است توجه فرمایید:
«توضیح اینکه در اصل تصوف یکى از شعب و جلوههاى عرفان است.تصوف یک نحله و طریقه سیر و سلوک عملى است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته است.اما عرفان یک مفهوم عام کلىترى است که شامل تصوف و سایر نحلهها نیز مىشود.به عبارت دیگر نسبت مابین تصوف و عرفان به قول منطقیان، عموم و خصوص من وجه است.به این معنى که ممکن است شخص عارف باشد اما صوفى نباشد، چنانکه ممکن است به ظاهر داخل طریقه تصوف باشد اما از عرفان بهرهاى نبرده باشد»
1- گروهى گفتهاند:تصوف و صوفى به «اهل صفه»منسوب است که جماعتى از مسلمانان مخلص و فقیر صدر اسلام بودند و در صفه مسجد النبى سکونت داشتند و از صدقات روزى مىخوردند. این دسته از محققین به مناسبت مشابهت ظاهر احوال صوفیه به اهل صفه، کلمه صوفى را مشتق از آن مىدانند.
2- برخى گویند:صوفى از«صوفانه» به معنى گیاه L1 نازک و کوتاه مشتق است. از نظر این محققان به علت تذلّل و تواضع صوفیان و قناعت آنها به گیاهان طبیعى و حتى المقدور اجتناب از مصنوعات بشرى صوفى نامیده شدهاند.
3-بعضى گفتهاند:صوفى به«صوفه الرقبه»و «صوف القفا» یعنى موهایى که پشت سر مىروید منسوب است.وجه مناسبت این است که صوفى به جز حق به کسى تعلق و آویختگى ندارد.گیسوى از پشت سر آویخته درویشان هم با صوف القفا خالى از مشابهت نیست.
4-عدهاى دیگر گویند:صوفى منسوب به«صوفه» است.صوفه لقب غوث بن مر، بزرگ یکى از قبائل اعراب جاهلى است که در آن دوران از خدام ممتاز کعبه محسوب مىشدند و زائران کعبه آنان را گرامى مىداشتند و در مواقع حج بر سایر قبائل تقدم داشتند، لذا بیش از دیگران به حج مىپرداختند و از این لحاظ در همان دوران به زهد و ورع شهرت داشتند.
5-عدهاى نیز مىگویند:تصوف و صوفى از«صفا» بر آمده است، زیرا صوفى کسى است که با صفا و پاک سیرت باشد و تصوف یعنى پاک شدن از آلایشها و آلودگیهاى جهان مادى.
6-چند تن از مستشرقین به خاطر شباهت صوتى که بین کلمه صوفى و لغت یونانى سوفیا و همچنین مشابهت دو کلمه تصوف و تئوسوفیا موجود است گفتهاند:کلمه صوفى و تصوف مأخوذ از دو کلمه «سوفیا»و«تئوسوفیا»است.ابو القاسم قشیرى و ابو ریحان بیرونى به ترتیب در«رساله قشیریه» (11) و «ما للهند» (12) مىنویسند:صوفى اشتقاق عربى ندارد، با این تفاوت که قشیرى ریشه اشتقاق آن را در غیرعربى معین نکرده، ولى ابو ریحان بیرونى اصل صوفى و تصوف را یونانى و مشتق از«سوف-soph»به معناى حکمت و حکیم مىداند.
7-اغلب محققین صوفى را مشتق از«صوف» مىدانند.صوف، یعنى پشم، صوفى یعنى پشمینهپوش و تصوف به مفهوم پشمینهپوشى است.
عرفان و تصوف
تردیدى نیست که جوهره لطیف عرفان را عشق و هسته مرکزى تصوف را عرفان تشکیل مىدهد و تصوف و صوفى مسلکى، به عنوان یک قشر اجتماعى تنها نمود ناچیزى از عرفان حقیقى است که بعضا نیز انحرافاتى در جریانات صوفیانه سبب شده، تا چهره واقعى عرفان ناشناخته بماند و حتى به غلط از آن به اجتماعگریزى، انزواطلبى، درویش مسلکى و احیانا سحر و جادوگرى و اباحىگرى یاد مىشود.