سؤال: به دنبال استادی هستم که اشکالاتم را به صورت جزئی گوشزد کند، شما سراغ دارید؟
جواب: چنین شخصی که شما به دنبالش هستید، یا وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد در شیوهی تربیتی ما نمیگنجد. چون معتقدیم صحیح نیست با غیبگویی و فاش کردن اسرار، کسی را تربیت کنند.
بنای منهاج فردوسیان بر این است که تمام اعتقادات و اعمال جویای کمال را بازنگری میکنند، یعنی موتور را اساسی پیاده میکنند و از هم میریزند، سپس هر یک از قسمتها را به صورت درست در جایش نصب مینمایند، این کار اگر ادامه یابد منجر به ساخته شدن یک انسان کامل میشود.
اولین قدم برای تربیت انسانی، اصلاح اعتقادات است. یعنی اصلاح اعمال بدون اصلاح اعتقادات یک کار لغو است و نتیجهای ندارد. بعد از چکاب اعتقادات، نوبت به عمل میرسد. اگر انسانها در قسمت اعتقادات، سالمسازی شوند، انگیزهی عمل و رغبت به اصلاح اعمال به خودی خود پدید میآید.
موفق باشید
حاج فردوسی
انسان کامل اصطلاحی است عرفانی و بر کسی که مظهر أتم اسمای الهی خداست اطلاق میشود. اندیشهها و نظریههای مختلفی که در طول تاریخ درباره این مفهوم ارائه کردهاند، موجب شده است که به دست دادن تعریفی جامع و فراگیر از آن میسر نباشد. با اینهمه، با توجه به مجموعه آراء و افکاری که در آثار اهل عرفان در پیرامون این معنا مطرح بوده است، میتوان گفت که انسان کامل انسانی است متخلق به اخلاق الهی، علت غایی خلقت، سبب ایجاد و بقای عالم، متحقق به اسم جامع الله، واسطه میان حق و خلق، خلیفه بلامنازع خدا که علم او به شریعت، طریقت و حقیقت قطعیت یافته، و به تعبیری اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک در او به کمال رسیده است
اگر معیار های فرهنگی، علمی، سیاسی و اقتصادی در عین مهم بودنشان خالی از اهمیت شوند، نمی توان «توسعه ای پایدار» برای آن جامعه متصور بود. در این میان جامعه نیازمند افراد، خلاق، توانا و کارآمد است که به تعبیری «نخبه» خوانده می شوند. مسأله نخبگی در ایران یکی از پربحثترین موضوعات معاصر به شمار میرود و همواره هیبت «سیاست» بر وجه «اجتماعی» آن سایه افکنده است. منهاج نیز برای ترویج و ساختن انسان ها بابد ابتدا به دنبال افراد نخبه برود
به دنبال استادی هستم که اشکالاتم را به صورت جزئی گوشزد کند، شما سراغ دارید؟ سوال خیلی عجیبی بود و من درکش نکردم شاید هم من اشتباه می فهمم
فراطبیعی به مسائل یا پنداشتههای جادویی، دینی یا نیروهای ناشناختهای اطلاق میشود که در شرایط عادی دریافتنی نباشند و تنها از روی آثارشان تشخیصپذیر باشند. این موضوعات هیچ ربطی به متن شما نداشت
بارها پرسش شده که آیا جنیان از آینده خبر دارند و غیب گویی می کنند؟ آیا می توانند پیش بینی و یا پیش گویی کنند که چه اتفاقی می افتد؟ اگر بر اساس برخی ادله، آنان از مقام مثال هستند و از جسم لطیف مثالی برخوردار می باشند پس می بایست از آینده خبردار باشند؟
غیب ۳۴ بار در قرآن، کتاب دینی مسلمانان آمده است. در آیات قرآن، دو دسته از آیات متفاوت دیده می شود: دسته اول علم غیب را مخصوص خدا می شمرد، و دسته دوم علم غیب را برای غیر او ممکن می داند. از این رو یکی از مسائل اختلافی میان مذاهب اسلامی آن است که آیا تنها خدا علم غیب دارد یا پیامبران و امامان نیز غیب دان هستند.
منظور از عِلم غِیب باور به این امر است که اموری در جهان هستی یا اطراف ما وجود و جریان دارند که گرچه باحواس پنجگانه حس نمی شوند و از ما پنهان اند اما برخی «موجودات» یا انسان ها از چند و چون آن ها باخبرند و برای ما از آن عالم پنهان خبر آورده یا می آورند.
سلام. جوابی که حاج فردوسی فرمودند هیچی ربطی به سوال نداشت و من حس می کنم منظور طرف مقابل رو متوجه نشدین یا بد فهمیدین. شاید هم من اشتباه می کنم
ائمه که علم غيب داشتن و از آن استفاده نمی کردند چه سودي دارد؟
پيامبر و امام از اين علم الهي بر اساس تدبير و حكمت خويش كه از عصمت آنان سر چشمه مي گيرد در هر جا كه لازم باشد بهره مي برند و در شرايط عادي مانند همه انسان هاي ديگر با علم ظاهري خويش عمل مي كنند، مشورت مي نمايند، سوال مي كنند ،و چنان نيست كه با توجه به سود و زياني كه ما در امور شخصي خود تصور مي كنيم از اين علم به عنوان ابزار براي منافع شخصي خود استفاده نمايند.
شيعه بر اساس ادله عقلي و نقلي فراواني كه در دست دارد، اعتقاد دارد كه ائمه نيز از تمام حوادث گذشته و حال و آينده آگاهي دارند.) سرچشمه علوم بي كران ائمه را علم خداوند مي دانند. علمي بدون خطا و اختلاف و شك، يعني همان علمي كه خداوند به پيامبران و خصوصا پيامبر اسلام عطا فرموده است.
حضرت رضا ـ عليه السلام ـ در ضمن حديث مفصلي درباره امامت مي فرمايد: «… همانا چون خداي عزوجل بنده اي را براي اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينه اش را براي آن كار باز كند و چشمه هاي حكمت در دلش گذارد و علمي به او الهام كند كه از آن پس از پاسخي در نماند و از درستي منحرف نشود، پس او معصوم است و تقويت شده و مورد تاييد و توفيق و تسديد الهي بوده، از هر گونه خطا و لغزش در امان است، خدا او را به اين صفات امتياز بخشيده تا حجت رساي او باشد بر بندگانش و گواه بر مخلوقاتش (اين بخشش و كرم خداست بهر كه خواهد عطا كند و خدا داراي كرم بزرگيست))…»
يشگوييهاي متعددي از آن حضرت ـ عليه السلام ـ نسبت به حوادث آينده آمده است، مانند آنچه به «حجر بن قيس» فرمود كه تو را بعد از من مجبور به لعن مي كنند و آنچه در باره مروان فرمود كه او پرچم ضلالت را بعد از پيري به دوش خواهد كشيد و آنچه كميل بن زياد به حجاج گفت كه امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ به من خبر داده كه تو قاتل مني و آنچه در باره خوارج نهروان فرمود كه در جنگ با آنها از گروه ما، ده نفر كشته نمي شود، و از آنها ده نفر نجات نمي يابد و مطلب عينا همان شد و آنچه در باره محل قبر امام حسين ـ عليه السلام ـ به هنگام عبور از كنار سرزمين كربلا به اصبغ بن نباته فرمود».
بنابراين، اينكه پيامبر و امامان از اين فيض خداوند برخوردار بوده اند و از آن استفاده نموده اند جاي هيچ شكي نيست، ولي اينكه در مقاطعي هم از آن استفاده نكرده اند امري مسلم است كه مي توان در حكمت آن اينطور گفت:
1. ما بر اساس ادله محكم عقلي و ادله نقلي فراواني كه به نمونه اي از آنها اشاره شد پيامبر و امامان را معصوم و از هر خطا و گناهي مبرا مي دانيم و مسلما هر گونه تصميم و تدبير آنها را در امور مختلف بدون ذره اي اشتباه بر اساس وظيفه اي است كه خداوند بر دوش آنان گذاشته است. اين يك اصل كلي و محكم است كه اگر دليل و حكمت فعلي از افعال ائمه ـ عليه السلام ـ برايمان روشن نشد به آن رجوع كرده و از تحير خارج مي شويم.
2. درست است كه امامان معصوم از علم غيب بهره مند بوده اند و به وقايع گذشته و حال و آينده به اراده خداوند آگاه بوده اند اما وظيفه آنان مانند ساير انسان ها بر اساس علم عادي است حضرت علي ـ عليه السلام ـ قاتل خود را مي شناسد، ولي مانند كسي عمل مي كند كه چنين آگاهي ندارد. به عبارت دقيقتر علم آنها به واقع و آنچه كه مقدر است انجام شود تاثيري در واقع ندارد و آنها مامور به تغيير آن نيستند، بلكه بايد بر اساس علم ظاهري خويش تدبير و عمل كنند.
3. ائمه مامور هدايت انسان ها هستند و با شيوه هاي مختلف سعي در رشد و تعالي آنها دارند در مورد سوال هم وضع به همين منوال بايد پيش برود. زياد در زمان حضرت علي انسان شايسته ايست و توانايي زيادي در اداره و مديريت دارد تا آنجا كه معاويه در جذب او بارها و بارها به وي نامه مي نويسد و وي قبول نمي كند لذا زمينه هاي هدايت او توسط حضرت فراهم مي شود تا حجت بر او تمام و زندگي و مسئوليت در حكومت امير مومنان باعث نجات او شود. اما طرد او مسلماً در آن زمان باعث مي شود كه وي زودتر راه ضلالت را بپيمايد و به لشگر معاويه بپيوندد.
4. اگر امام علي ـ عليه السلام ـ مي خواستند به اين بهانه كه در آينده افرادي از مسير حق منحرف مي شوند آنان را كنار بگذارند ديگر قضيه محدود به زياد و امثال زياد نمي شود و افراد بسياري از لشگريان خود را كه در زمان امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ و حتي در زمان امامت خود حضرت خيانت نموده و حق را ياري نكردند طرد كند و جز ياران وفادار محدودي كسي در لشگر حق باقي نمي ماند و شايد كار شيعه يكسره مي شد و معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظار آنان بود.
5. در بسياري از وقايع زمينه و قابليت پذيرش علوم غيبيه ائمه ـ عليهم السلام ـ فراهم نبوده است زيرا:
الف) دور شدن مردم از مكتب اهل بيت باعث شده بود كه آنها به عنوان برگزيدگان الهي و كساني كه جانشين و خليفه خداوند در بين مردمند نا شناخته بمانند و فضايل و مناقب آنها آشكار نشود تا جايي كه اگر از غيبي هم خبر مي دادند از آنها پرسيده مي شد مگر شما غيب مي دانيد تا جايي كه خود ائمه به خاطر جو ناسالم و اختناق شديد اين چنين علمي را نفي مي كردند.
ب) برخي مواقع مردمي بودند كه پيشگوييها و اخبار غيبي پيامبر و ائمه را درك مي كردند ولي آنقدر مست دنيا و هواهاي نفساني خويش بودند كه به چنين علومي بهايي نمي دادند و بر لجاجت و گمراهي خود مي افزودند مانند خبر دادن پيامبر از سرنوشت عايشه در به راه انداختن جنگ جمل و داستان سگهاي قبيله حوأب
خبر آن حضرت از كشته شدن ذو الثديه به دست حضرت علي ـ عليه السلام ـ كه دليل حقانيت حضرت است.كشته شدن عمار توسط گروه طغيانگر كه همان معاويه و اصحاب او در صفين بودند. خبر دادن حضرت علي از سرنوشت برخي افراد مثل حبيب بن حمار كه با اعتراض آنها مواجه مي شد، ولي چنانكه حضرت مي فرمود اتفاق مي افتاد و صدها نمونه تاريخي ديگركه در اين مختصر مجال ذكر آنها نيست.
بنابراين سوال اين است كه چرا مردم جاهل آن زمان آنقدر بي لياقت بوده اند تا با فرامين آن حضرات به قله سعادت و كمال برسند و بايد تاسف خورد و اين گونه سوال نمود كه پس مردم از اين علم لدني و درياي بي كران فضايل اهل بيت و هدايت خاص الهي چه بهره اي بردند.
6. راه ديگري كه مي توان از آن در مورد سوال و موارد مشابه آن كه ائمه از علم غيب خويش استفاده نكرده اند ذكر نمود، اين است كه ائمه در اظهار و استفاده از علم غيب خويش مستقل نبوده و با اذن خداوند از آن بهره مي برند شاهد اين نظريه هم اين است كه در كتاب كافي رواياتي با عنوان «ان الأئمة اذا شاؤا ان يعلموا علموا»(15) امامان هر گاه بخواهند چيزي را بدانند به آنها تعليم داده مي شود، آمده است از جمله در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ مي خوانيم: «اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه اللَّه بذلك»(16) هنگامي كه امام اراده مي كند چيزي را بداند خدا به او تعليم مي دهد
مفسران اسلامی سه رویکرد به آیات علم غیب دارند و غلم غیب مخصوص خداوند را علم مستقل و بی واسطه، علم به همه غیوب و علم به مفاتح غیب دانستهاند. لذا براساس آیات کریمه نظیر ۲۶ و ۲۷ سوره جن و ۱۷۹ آل عمران، رسولان برگزیده الهی به اذن او از غیب آگاهند و هیچگاه شیعیان ادعای استقلال ائمه(ع) در برخورداری از غیب را نداشتهاند. بلکه پیامبر اکرم(ص) به عنوان رسول مرضی خداوند از طریق وحی از غیب مطلع میشود و علم آن را به جانشینان برحقش تعلیم میدهد. کسانی که حتی صحابه آن حضرت هم به علم و دانش ایشان به قرآن اعتراف نمودهاند؛ امیرمومنان علی(ع) باب شهر علم پیامبر(ص) و عالمترین فرد به تفسیر قرآن پس از پیامبر(ص) بود و علم خویش را به امام بعدی آموزش داد و همینطور این علم به همه ائمه اطهار(ع) به ارث رسید.
علم غیب کلی که در اصل کلام از غیر الله نفی شده است، در این استثنا به اثبات نمیرسد بلکه علوم غیبیهی خاصی از آن، اثبات میگردد که در مواضع متعددی از قرآن به لفظ «انباء الغیب» از آنها تعبیر شده است، چنان که در آیهی 49 از سورهی هود آمده است: « تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ »، بسیاری از ناآگاهان، فرقی میان علم غیب و اخبار غیب را درنمییابند؛ بنابراین، برای انبیا (علیهم السلام) به خصوص برای خاتم الانبیا(ص) علم غیب کلی قایل هستند، و آن حضرت را مانند خداوند عالم الغیب و دانا به همه چیزهای کاینات، میپندارند که این شرک واضح و قایل شدن مقام خدایی برای رسول است. «نعوذ بالله منه»
اگر کسی یکی از دوستانش را به راز مخفی خود آگاهی دهد، در حالی که دیگران آن را ندانند، کسی در دنیا به او عالم الغیب نمیگوید، هم چنین آگهی دادن انبیا (علیهم السلام) از هزاران اخبار غیبی به وسیلهی وحی، آنان را عالم الغیب نمیکند، این مطلب را باید به دقت دریافت، زمانی که در جلو عوام جاهل که در میان این دو امر فرقی قایل نیستند، گفته شود که رسول خدا(ص) عالم الغیب نیست، آنها مطلب را چنین میپندارند که آن جناب(ص) از هیچ خبر غیبی آگهی ندارد، در صورتی که در این جهان کسی به چنین امری قایل نیست، و نمیتواند قایل باشد؛ زیرا اگر چنین باشد خود نبوت و رسالت منتفی میگردد و صدور چنین نظریهای از هیچ مؤمنی امکان ندارد.
در مورد مکاشفات نیز این بحث وجود دارد که برخی مکاشفات رحمانی است و برخی شیطانی است؛ اکنون فرض میکنیم مکاشفهاى از نوع صحیح و ربانى براى کسى واقع شد؛ یعنى مکاشفهاى که با کتاب و سنّت مخالفتى ندارد. فرد هم اهل ریاضتهاى باطل و خلاف شرع نیست و اعتقادات و دین و مذهبش نیز درست است و به تکالیف شرعى خود اعم از نماز و روزه و سایر مسایل هم عمل میکند و خلاصه از نظر این امور مشکلى در کار او وجود ندارد. براى چنین کسى، در حال عبادت یا دعا و سجده و ذکر، مکاشفهاى واقع شده و به فرض، مضمون آن هم صددرصد موافق کتاب و سنّت است و کاملاً مطمئنیم که ربانى و درست است. حال سخن در این است که آیا این امر دلیل بر این است که شخص به مقام قطبى و مرشدى رسیده و صلاحیت تربیت دیگران را دارد و حرفهایش در مورد سایر مطالب نیز حجت است و باید آنها را روى چشم گذاشت و پذیرفت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت؛ هرگز چنین نیست. گاه حتى نوجوانانى در سنین بسیار کم و پایینتر از سن بلوغ دیده میشوند که چنین مکاشفاتى برایشان رخ میدهد. گاه همین مؤمنان سادهاى که غل و غش و مکر و حیله اى در زندگى و کارشان ندارند، از کسبه و کشاورز و امثال آنها، در نمازشان یا بعضى حالات دیگر، انوارى را مشاهده میکنند و چیزهایی را میبینند. البته برخى از این موارد در خارج تحقق پیدا کرده و اینگونه نیست که صرف فرض و مثال باشد. آنچه که از وقوع مکاشفه براى کسى میتوان نتیجه گرفت؛ این است که فرد در زمان وقوع آن، از نوعى لطافت روحى برخوردار بوده است؛ ولى هیچگاه نمیتوان بر اساس آن قضاوت کرد که فرد به مقام قطب و مربى و مرشدى کامل رسیده که رأى و سخنش در هر چیزى حجت و بر حق باشد.
غیر از قدرتهاى خارق العادهاى که به صورت طبیعى و مادرزادى در برخى افراد وجود دارد، برخى افراد نیز با تحمل ریاضتها و انجام تمرینهایى به برخى تواناییهاى جسمى و روحى دست پیدا میکنند و میتوانند کارهاى خارق العادهاى انجام دهند و یا ادراکات و مشاهدات غیرمتعارف و فراتر از معمول داشته باشند. این نوع تواناییها و انجام امور خارق عادت نیز مشترک بین حق و باطل است و دلیلى بر حقانیت فرد و مسلک و روش و طریقه او نیست. بسیارى از مرتاضان هندى که اعتقادى به دین و خدا و قیامت ندارند از این قبیلاند. کارها و مسائلى از قبیل احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جنّیان و استفاده از اطلاعات آنها و به خدمت گرفتن آنان نیز در همین محدوده قرار میگیرد. مجموع این امور، قدر مشترک و عنوان عامش این است که انسان آگاهیهاى خارق العادهاى داشته باشد و اطلاعاتى از راههاى غیر متعارف که از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادى نیست به دست آورد. براى کسب این امور نیز یک سرى تمرینها و ریاضتهایی لازم است. در هر صورت این امور واقعیت دارد و تحقق چنین چیزهایی ممکن است و بالاتر از امکان، واقع هم شده است. راه تحصیل آن نیز باز است و استاد دارد و قابل تعلیم و تعلم است. عدهاى نیز در این راهها گام میگذارند و با مراجعه به استاد و دریافت دستورات و تعالیم لازم و عمل به آنها چنین حالات و تواناییهایى هم برایشان پیدا میشود. در این میان آنچه مهم است توجه به این نکته است که این امور دلیل بر این نیست که شخص نزد خداى متعال مقام و منزلتى دارد. همانگونه که اشاره کردیم، ممکن است کسى به کلى منکر خدا و همه ادیان و مخالف تمامى انبیا و اولیا باشد، اما تمرینها و ریاضتهایی انجام دهد و به چنین نتایجى نیز دست یابد.
اینکه بعضى از اولیای خدا علم به ماکان و مایکون و ماهوکائن(گذشته، حال و آینده) داشتهاند، مراد چیست؟
با سلام. با توجه به کراماتی که از جانب خداوند عزوجل و أهل بیت(ع) دیده میشود؛ چرا خداوند کراماتی؛ مانند شفا دادن مریض و … را فقط مخصوص مسلمانان قرار نداد؟ چون الآن هر کسی و هر دینی أعم از دینهای کفر و شرک و بودایی و … آنها هم به خدای خودشان توسل میکنند و حاجت خود را میگیرند، اگر اینگونه باشد و مردم حاجات خودشان را از غیر خدای یگانه میگیرند و شفا میگیرند، آنها هیچوقت به دین اسلام نگرویده و شاید هم بگویند که فرق ما با شما در کرامات چیست؛ چون هم شما میگیرید و هم ما. پس شما برتری نسبت به ما ندارید. ولی اگر فقط و فقط کرامت و شفای مریضان و… از جانب خداوند و به واسطه أهل بیت مخصوص شیعیان و مسلمانان باشد، آنوقت دین مبین اسلام مورد توجه جمیع أدیان قرار میگیرد و علاوه بر آن برای طلب کرامت و معجزه اسلام میآورند.
یکی از مباحث عرفانی، مسئلۀ «کرامت» است. منظور از «کرامت» توانایی انجام کارهاى خارق العادهای است که از عارف سر میزند و میتواند تصرفاتى در عالم وجود انجام دهد.
این نوع تواناییها و انجام کارهای غیر عادی، مشترک بین حق و باطل است؛ از اینرو به تنهایی دلیلی بر حقانیت هر فرد و مسلک و روش او و نیز نشانه مقرّب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمیتوان آنرا شاهدی گرفت بر اینکه آن شخص، دارای منزلتی ویژه نزد خدای متعال است؛ البته واضح است که کرامت به دست مقربان خدا انجام میشود و اگر فرد بیایمانی رفتاری کرامتگونه داشت، خداوند راهکارهایی قرار میدهد که بتوان نادرستی اعتقادات او را کشف کرد.
از جمله مسائلى که برخی مدعیان، آنرا دستآویز و وسیلهاى براى تبلیغ فرقه و مسلک خود قرار میدهند، این ادعا است که بزرگ آنها، پیر و قطبشان و … صاحب کشف و کرامت است. به عبارت دیگر، در میان بسیاری از مردم کم و بیش این تلقى وجود دارد که کشف و کرامت، به تنهایی دلیل حقانیت بوده و کسى که از تواناییهایی ویژهای برخوردار است، روش و مسلک او صحیح و بر حق میباشد.
براى بررسى این ادعا ابتدا باید دید اصولاً آیا کشف و کرامت واقعیت دارد؟ و اگر واقعیت دارد، آیا نشان و دلیلى مستقل بر این است که صاحب آن از اولیاى خدا و دارای اعتقاداتی صحیح میباشد؟
به عبارت دیگر، آیا همینکه کار خارق العادهاى از کسى سر بزند دلیل بر آن است که وى از اولیاى خدا است و خداوند به او نظر خاص و لطف ویژه دارد؟ و بالاخره، اگر کسى واقعاً از کشف و کرامت الهى برخوردار بود و در اثر لطف و عنایت خاص خداوند قدرت داشت که کارهاى خارق العاده انجام دهد، آیا این امر دلیل آن است که تمام حرفها و مطالب ارائه شده از سمت او صحیح بوده و باید چشم و گوش بسته آنها را پذیرفت و سر تسلیم در برابرشان فرود آورد؟!
این پرسشها مهمترین سؤالاتى است که پیرامون مسئله کشف و کرامت وجود دارد و تا به یک یک آنها پاسخ روشنى داده نشود، راه سوء استفادههایى که از این مسئله میشود مسدود نخواهد شد. در مورد اصل «کشف» و «مکاشفه» باید گفت؛ البته که امرى واقعى است و برخى افراد میتوانند در حالاتى مسائلى را درک کنند و چیزهایى را ببینند یا بشنوند که دیگران از ادراک و دیدن و شنیدن آنها عاجزند. اصل این مسئله به تجربه به اثبات رسیده است که برخى انسانها داراى قدرتهاى ذهنى و روحى خارق العادهاى هستند و مشاهدات و ادراکاتى فرامعمول و خارق العاده دارند که دیگران را بدانها راهى نیست. البته این ادراکات انواع مختلفى دارد. یک دسته از آنها که در روانشناسى مورد شناسایى قرار گرفته است «تلهپاتى» نامیده مىشود. در تلهپاتى، براى مثال، اینگونه است که فرد در اینجا نشسته و به ذهنش میآید که فلان شخص در فلانجا فلان کار را انجام داده، یا بیمار شده، و یا از دنیا رفته است، و بعد هم معلوم میشود که آن مسئله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. در هر حال این یک نوع ارتباط روحى بین دو فرد است که از سنخ همان ادراکات خارق العاده است. و روانشناسان آنرا «تلهپاتى» نامیدهاند. روشن است که حصول چنین ادراکاتى دلیل بر کمالات معنوى فرد و مقرّب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمیتوان آنرا شاهدى گرفت بر اینکه آن شخص از اولیاء الله و داراى مقام و منزلتى نزد خداى متعال است. این قبیل ادراکات حتى ممکن است براى کسى که هیچ اعتقادى به خدا ندارد، حاصل شود. البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پى نبرده و ما نمىدانیم در اثر چه عامل یا عواملى این پدیده اتفاق میافتد.
شاید خدا برخی تواناییهایی که با علوم تجربی قابل توجیه نیست را در اختیار افرادی در سراسر زمین و با هر دین و آیین قرار داده تا این مطلب را به تمام انسانها خاطرنشان سازد که دانش تنها از راه و روشهای شناخته شده تجربی به دست نمیآید و اموری هم وجود دارند که یا از عالم غیبند و یا شباهتهایی با آن دارند.
غیر از «تلهپاتى» در مورد همین حواس ظاهرى نیز کسانى هستند که با بقیه انسانها تفاوت دارند. براى مثال، نوع انسانها فقط میتوانند صداهایى را بشنوند که فرکانس آنها بین 20 هرتز تا 30000 هرتز باشد و صداهایى را که در کمتر یا فراتر از این دامنه قرار میگیرند ادراک نمیکنند. این در حالى است که برخى انسانها قادر به شنیدن و دریافت صداهاى خارج از این دامنه نیز هستند؛ همانگونه که دستگاه و دامنه شنیدارى بسیارى از انواع حیوانات نیز با انسان متفاوت و متکاملتر و وسیعتر است. این مطلب در مورد حس بینایى نیز صادق است. در حالىکه انسانهاى معمولى نمیتوانند پرتوهاى ماوراى بنفش و مادون قرمز را ببینند، برخى انسانها قادرند، برخى از این طول موجها را نیز مشاهده کنند. در سایر حواس ظاهرى نیز کم و بیش این استثناها و موارد نادر وجود دارد.
انسان به گونهاى آفریده شده که از کانالهاى مختلفى مىتواند به اطلاعاتى دست یابد از جمله:
1. امیال و غرایز و شهوات درونى که او را به نیازهاى طبیعى جسمانىاش آگاه مىکنند، مثل علم به گرسنگى، تشنگى و احساس درد و خستگى و… .
2. فطرت: او را در بر خواستهاى متعالى مطلع و به سمت آنها مىکشاند، مانند، حس وابستگى و دلبستگى به موجود برتر (حس مذهبى یا پرستش)، حس حقیقت جویى، حس کمال خواهى و زیبایىطلبى و…
3. عقل سلیم: او را بر بدیهیات اولیه آگاه مىکند، مثل استحاله اجتماع یا ارتفاع نقیضین و اصل اصغریت و اکبریت و تساوى و تشابه و… . انسان این بدیهیات اولیه را پایه قرار مىدهد و به واسطه اینها به استدلال و استنتاج مىپردازد و معلومات جدیدى را تحصیل مىنماید.
4. حواس خمسه (پنج گانه) که ابزار جسمانى ارتباط انسان با جسم خود و با محیط پیرامون خود، بدون استفاده از ابزار صنعتى و یا با استفاده از این ابزارند. معظم اطلاعات انسان از این راه حاصل مىشود، تا آن جا که برخى سایر کانالها را تکذیب و انکار کرده و تنها به این کانال اطلاعاتى معتقدند و به حسگرایان یا حسیون و یا به تجربیون موسومند.
5. وراثت: برخى اطلاعات به صورت موروثى و به واسطه ی ژن خاص به انسان منتقل شده و به صورت پنهان مىماند و در مواقع نیاز، نمود پیدا مىکند، چنانچه برخى از حالات و صفات نیز چنیناند.
6. کسب اطلاعاتى از را کهانت و حرکت ستارگان یا سحر و جادو و یا ارتباط با برخى از اجنه و امروزه از راه هیپنوتیزم و نیز از راه خواب و تأویل آن. این راه گرچه تا حدودى فراطبیعى و غیر عادى است، اما اغلب به امور دنیوى محدود مىشوند.
کانالهاى اطلاعاتى فوق بین نوع انسان مشترک و قابل تعلیم و تعلّم و انتقالاند و علمای علم النفس، معرفتشناسى و فلاسفه ، اینها را به دو قسم کلى و حصولى تقسیم نمودهاند و تفاصیل اینها در جاى خود آمده است و مجال بررسى اینها، در این مقال نیست.
7. الاهیون به راه اطلاع رسانى دیگرى به نام “ارتباط با غیب” نیز معتقدند، اما مادی گرایان و حسیون که غیب و عوالم ماوراءالطبیعه را منکراند – با شدت و جدّیت تمام – منکر این کانال اطلاعاتى مىباشند و مدعیان آن را به سحر و کهانت و جنون و… متهّم مىکنند. اثبات و انکار این کانال مهم ترین منازعهاى بوده که همواره مدعیان رسالت و نبوت از یکسو و معاندان و لجوجان از سوى دیگر با آن درگیر بودهاند و اختصاصى به عصر صنعت و علم و تمدن ندارد
آیا کسانی که مسیحی هستند میتوانند از غیب آگاه شوند و دارای علم غیب شوند؟
آگاهی از غیب برای برخی بندگان صالح خداوند؛ مانند پیامبران و اولیای الهی امکانپذیر است و آیات بسیاری در قرآن به این مطلب اشاره دارند که نمونههایی از آن بیان میشود:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً *إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»؛[1] [خداوند] داناى غیب است، و بر اسرار غیبى خود کسى را آگاه نمیکند، مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبانى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار میدهد.
همچنین حضرت عیسى(ع) به مخاطبان خود میفرماید: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ»؛[2] و شما را از آنچه میخورید و در منازلتان ذخیره میکنید آگاه میسازم.
توجه به این مسئله ضروری است که مقصود از این علم، علم ذاتی و مطلق که منحصر و مخصوص به پروردگار است نمیباشد، بلکه مقصود علم عرضی از نوع لدنّی آن است؛ چون علم عرضی نیز به علم اکتسابی و لدنی تقسیم میشود و علوم اکتسابی از راه تحصیل و آموزش حاصل میشود، برخلاف علم لدنّی که خداوند بر بندگان صالح، بدون تحصیل و از نزد خود ارزانی مینماید.
با توجه به آنچه بیان شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که آگاهی از غیب به معنای «علم لدنّی» تنها برای افراد برگزیده امکانپذیر است. اما اگر دایره غیب را کوچکتر نموده و مواردی؛ مانند رؤیای صادقه که در آینده محقق میشود و یا الهام و مکاشفه را نیز از مصادیق غیب بدانیم، ممکن است این مسئله برای مؤمنان عادی و حتی برخی افراد غیر مسلمان اتفاق بیفتد، چنانچه در مورد رؤیای صادقه پادشاه مصر در زمان یوسف(ع) چنین اتفاقی رخ داد.
با سلام اگر انسان ها از سرنوشت خود به نحوی مطلع شوند به نفع آنها است یا به ضرر؟
گاهی بخشی از پیش آمد های آینده که قابل تغییر هم هستند در شرایطی مثل رؤیا و غیره برای فرد آشکار می شود که این امر فقط به خواست الهی بوده و حکمتی در آن نهفته است، اما اگر کسی به جای پرداختن به عمل و شناخت خویشتن سعی در کنجکاوی برای اطلاع از این آینده داشته باشد و خصوصا این علاقه صرفا برخاسته از ترس و امید نسبت به موفقیت های مادی و دنیوی باشد، در واقع خود را فریب داده و آن چیزی که در پی آن است هیچ سودی به حال او نخواهد داشت؛ چرا که از طرفی با تاکید بر مسئله سرنوشت، هر چه بیشتر به انحراف جبر گرایی مبتلا شده و اراده اش به کمترین حد تقلیل خواهد یافت و از طرفی خود این علاقه به خودی خود، در تعارض با روحیه تسلیم و تلاشِ هماهنگ با تکامل معنوی انسان است.
به طور کلی قضا و قدر الهی هرچند منشأی الهی دارد، اما متأثر از اختیار و سوء اختیار خود فرد بوده و به عنوان بستری محسوب می شود که فرصت و شرایط لازم را برای انسان فراهم می کند تا با خودشناسی به تکامل نهایی خود نزدیک شود.
در واقع ابتلائات و موهبت ها و امور مختلفی که در زندگی هر فردی رخ می دهد همگی، بُعدی از لطف و رحمت خداوند هستند که به منظور پاکسازی و تربیت انسان برای نیل به سعادت نهایی برنامه ریزی شده اند. و از طرفی همان بازتاب اعمال خوب و بد انسان هستند که به سوی او می آیند تا با تأملی بیشتر، هر انسانی خود با آنها مواجه شود.
آینده انسان نتیجه افکار و کردار گذشته و حال او است، هر چند این امر به دلیل دخیل بودن هزاران سبب اعم از مراتب مختلفی از اعمال و افکار و خواسته ها، بسیار پیچیده بوده و به سادگی قابل پیش بینی نیست. اما از طرفی هر فکر و عملی می تواند در این طرحی که ایجاد شده تغییراتی را ایجاد کند.
“لوح محفوظ” و “لوح محو و اثبات” که در معارف دینی مورد تأکید قرار گرفته، مربوط به همین واقعیت است که هر آن، انسان می تواند سرنوشت جدیدی برای خود رقم زند. و فضل و کرم الهی، راه را برای نیل انسان به مقصد اعلا باز گذاشته است
اطلاع از آینده و به اصطلاح سرنوشت چه سودی به حال یک انسان می تواند داشته باشد. حال آن که امتحان اصلی وقتی محقق می شود که انسان به طور طبیعی از نتایج اعمال خود مطلع شود نه از طریق پیشگویی و… از طرفی می دانیم که اطلاع از سرنوشت محتوم جزو علم الهی بوده و هرکسی از آن اطلاع ندارد، ولی آن بخشی از پیش آمد های آینده که در واقع فرد با شرایط فعلی برای خود رقم زده است، در شرایطی مثل رؤیا و غیره برای برخی از افراد حاصل شده، ولی این فقط به خواست الاهی بوده و حکمتی خاص در آن نهفته است. اما اگر کسی به جای پرداختن به عمل و شناخت خویشتن و هماهنگ نمودن خود با عالی ترین سرنوشتی که خداوند برای هر کسی مجاز دانسته است، سعی در کنجکاوی برای اطلاع از این امور داشته باشد و خصوصا این علاقه ناشی از امید و ترس نسبت به موفقیت های صرفا مادی و دنیوی باشد، چنین فردی در واقع خود را فریب داده و آنچه در پی آن است هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
فرد مؤمن به خدا، که اراده خود را تسلیم خداوند نموده و تمامی تلاش های او در مسیر اطاعت از خداوند است، تنها چیزی که اطلاع از آن برایش مهم است رضایت و عدم رضایت پروردگار خویش است که آن هم به رابطه او با خدا و مقام انس و رضا و تسلیم و صبر و سایر مقامات معنوی بستگی دارد، ولی گرایش به اطلاع از سرنوشت از راه هایی مختلف (از جمله کهانت، پیشگویی و فال بینی و …)، معمولا دامن گیر کسانی می شود که تأکید بیشتری نسبت به وابستگی های دنیوی دارند، حال آن که بود و نبود آنها برای بندگان واقعی خدا یکسان است. انحرافاتی هم که دامن گیر این افراد خواهد شد معمولا به گونه ای است که فرد را دچار دور معیوبی می کند که در جریان آن به کلی از اراده و اختیار و معرفت ساقط شده و اسیر دست مدعیان کذابی خواهد شد که این گونه افراد را بازیچه تمایلات شخصی خود قرار داده اند.
در این که آیا امامان معصوم، علم غیب مطلق و تمام به امور داشته اند؛ یعنی به تمام وقایع و حوادث گذشته و آینده از جمله زمان و مکان شهادت خود علم داشتند، محل بحث و اختلاف است. عده ای منکر علم ائمه به صورت وسیع و گسترده؛ مانند علم به زمان و مکان شهادتشان هستند.
اما اکثر علمای شیعه، با استفاده از برخی آیات قرآن که می فرماید: “چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه کند (تا مؤمنان و منافقان را از این راه بشناسید این بر خلاف سنت الهى است) ولى خداوند از میان رسولان خود، هر کس را بخواهد برمی گزیند (و قسمتى از اسرار نهان را که براى مقام رهبرى او لازم است، در اختیار او مىگذارد” [2] و “داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمىسازد،مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مىدهد” [3] ، معتقدند که اولیای الاهی، نیز در مواردی که لازم باشد از غیب آگاه می شوند. این معنا همچنین از روایات ائمه استفاده می شود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: “نگامی که امام اراده می کند، چیزی را بداند، خدا به او تعلیم می دهد” .
بنابراین، با توجه به این دسته از آیات و روایات و با توجه به این که پیامبران الاهی مأمور هدایت انسان ها در تمام جنبه های مادی و معنوی بودند، باید سهم بسیار بزرگی از علم و دانش داشته باشند، تا بتوانند به خوبی این مأموریت را انجام دهند و امامانی که جانشینان پیامبرند نیز همین حکم را دارند. پس آنان نیز به صورت وسیع و گسترده علم به غیب دارند،
طبق آموزه های قرآنی، علم به غیب به صورت تام و تمام فقط در اختیار خداوند است؛ و اوست که بر تمامی عالم احاطه همه جانبه دارد. بعضی از بندگان شایسته خداوند نیز، با تعلیم الاهی و بر اساس شایستگی های نفسانی که از خود ابراز می دارند، به اسرار و علوم و امور غیبی آگاهی می یابند و نادیدنی ها را دیده، و ناشنیدنی ها را می شنوند. این موهبتی است که خداوند به افراد برگزیده؛ مانند پیامبران و اولیا عنایت می نماید. لذا می بینیم که انبیا از وحی (که امری غیبی است) و یا دیگر امور غیبی خبر می دهند، حوادث آینده را پیش گویی می نمایند و دقیقا مطابق همان گفته ها، حوادثی رخ می دهد و از آنجا که بعد از پیامبر ، امامان معصوم(ع) مأمور هدایت انسان ها در تمام جنبه های مادی و معنوی بودند، لازم است که از بسیاری از امور غیبی، باخبر و آگاه باشند. بر همین ا ساس در مواردی که لازم باشد که از غیب مطلع باشند و آنان بخواهند، خداوند این علم را در اختیارشان قرار می دهد.
پيامبر و امام از اين علم الهي بر اساس تدبير و حكمت خويش كه از عصمت آنان سر چشمه مي گيرد در هر جا كه لازم باشد بهره مي برند و در شرايط عادي مانند همه انسان هاي ديگر با علم ظاهري خويش عمل مي كنند، مشورت مي نمايند، سوال مي كنند ،و… . و چنان نيست كه با توجه به سود و زياني كه ما در امور شخصي خود تصور مي كنيم از اين علم به عنوان ابزار براي منافع شخصي خود استفاده نمايند. كميت و كيفيت اين علم همه از طرف ذات مقدس ربوبي است و ائمه ذره اي از آن فراتر نمي روند و اساسا علم غيب به اين معنا براي اولياي خداوند معقول نيست.
1.غيب به معناي پنهان و مستور بودن است و علم غيب به معناي آگاهي از اسرار مخفي جهان است.
2. علم به غيب خداوند، ذاتي است؛ امّا علم غيب پيامبران و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ و انسانهاي پاك، عرضي و به تعليم خداوند است.
3. پيش بيني غير از علم غيب است؛ چراكه شرط علم غيب آن است كه بدون قرائن و اسباب عادي باشد.
با سلام خدمت حاج فردوسی عزیز لطفاً پيرامون علم غيب و اقسام آن توضيح دهيد؟
غيبت از نظر لغت، به معناي پنهان بودن و مخفي و ناپيدا آمده است.[1] در تعريف آن گفته اند: علم غيب عبارت است از علم به حوادث و آنچه كه واقع مي شود، به عبارت ديگر مشاهدة نظام هستي و رؤيت حقيقت و واقعيت جهان. بنابراين كسي كه به يك حادثه غيبي عالم مي شود، ملكوت جهان هستي و مجموع علل و اسبابي را كه بدان حادثه منتهي مي شود، مشاهده مي كند و از راه علم به اجزاي علت تامه بدان حادثه كه معلول ضرورت آن است، عالم مي شود.[2]
ـ نظر قرآن در مورد علم غيب و حدود آن نسبت به خدا و بزرگان
وقتي آيات قرآن را بررسي مي كنيم، در مورد علم غيب، به سه دسته آيات برخورد مي كنيم:
دسته اوّل: دسته اي از آيات علم غيب را منحصر به خداوند مي دانند مانند آية: «وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو…[3] خزانه هاي غيب نزد خداست و جز او كسي از آنها خبر ندارد.
دسته دوّم: آياتي است كه علم غيب(به صورت کامل) را از پيامبران و پيامبر اسلام نفي مي كند: مانند قل لا اقول لكم عندي خزائن الله و لا اعلم الغيب.[4] بگو به شما نمي گويم خزائن خدا نزد من است و غيب نمي دانم.
دسته سوّم: آياتي است كه علم غيب را به صراحت براي پيامبران و بندگان شايسته خداوند اثبات مي كند مانند:
عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الا من ارتضي من رسول.[5] خداوند به غيب آگاه است و بر غيب خود احدي را جزكساني كه مي پسندد از پيامبران اطلاع نمي دهد.
از مجموع آيات نتيجه مي گيريم كه مقصود دسته اوّل و دوّم اين است كه علم غيب ذاتاً و اصالتاً مال خداوند است و مالك حقيقي اوست و غير از او كسي ذاتاً علم غيب نمي داند. و مقصود دسته سوّم اين است كه پيامبران به واسطة تعليم خداوند (از طريق وحي و الهام و … ) از علم غيب آگاهي پيدا مي كنند. بعضي از افراد برگزيدة بشري با تأييد و افاضه پروردگار جهان، مي توانند با علم غيب ارتباط پيدا مي كنند.
البته اين را هم بايد توجه داشت كه قسمتي از اسرار غيب، مخصوص خداوند است و هيچ كس خبر ندارد، مانند زمان قيامت و برزخ و بهشت و قسمتي ديگر را به اولياء خود مي آموزد، چنانكه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در نهج البلاغه نيز اشاره كرده است كه بعضي از علوم غيبي، تنها مخصوص خداست و غير خدا كسي نمي داند و بعضي از علوم غيبي ديگر را به پيامبر آموخته و او به من آموزش داده است
اقسام غيب:
در اينجا بايد روشن كنيم كه به چه اموري، امور غيب اطلاق مي شود.
1. موجوداتي كه از افق حس انسان بيرون باشد، مانند ذات پروردگار جهان و اسماء و صفات او و فرشتگان و شيوة كار آنها و حقيقت موجودات و كيفيات و خصوصيات آنان.
2. قسم دوم از غيب، مكتشفات علمي بشر است، خواه قوانيني را كشف كند كه بر پهنة هستي حكومت مي كند و يا از روي موجوداتي پرده بردارد كه قرنها از افق كشف او بيرون بوده اند؛ مانند كشف قانون جاذبه و گريز از مركز و اگر به گونه اي از اين قوانين خبر داده است مانند: «والله الذي رفع السموات …»خدا همان كسي است كه آسمانها را بدون ستونهايي كه آنها را ببينيد برافراشت. اين نوع گزارش خبر از غيب بوده و گزارش چنين قوانيني مستور بر انسانهايي آن روز، خود يكي از جهات اعجاز قرآن به شمار مي رود.
3. حوادث غيبي كه در گذشته اتفاق افتاده و يا در آينده، رخ خواهد داد، نيز از اقسام غيب محسوب مي شوند. گزارش هاي قرآن راجع به امت هاي گذشته، توسط پيامبري كه درس نخوانده و از كسي نشنيده خبر از غيب است.
نكته اي كه در اينجا بايد توجه داشت، اين است كه پيش بيني غير از علم غيب است. يگانه شرط خبر از آينده اين است كه گزارش به يك رشته قرائن مستند نباشد و گرنه، چنين گزارشي خبر غيبي نبوده، بلكه نتيجه مستقيم فكر و مغز انسان خواهد بود.
برخي بر اساس يك رشته اطلاعات كه از وضع دولتها و ملتها دارند، اوضاع آينده جهان را از نظر درگيري و جنگ و صلح و مسالمت تخمين زده و پيش بيني مي كنند و اخباري را منتشر مي سازند، و همچنين خبرهاي منجمين كه بر اساس محاسبات نجومي مي باشد. يك چنين گزارشهايي، مستند به قرائن و اطلاعاتي است كه موجب يك رشته نتيجه گيري از اوضاع جهان مي شود.
آگاهي از غيب، بايد از تمام اين قرائن و مبادي پيراسته باشد و از طريق اسباب عادي و مجاري علمي بدست نيايد.
امّا گاهي اوقات شنيده يا ديده مي شود كه برخي از مرتاضان يا تسخير كنندگان جن و يا كساني كه به لحاظ ويژگي هايي با جنيان در ارتباطند و در اصطلاح مديوم ناميده مي شوند، ادعا دارند كه توسط جن از عالم غيب خبر مي دهند و به ظاهر هم، چنين به نظر مي رسد كه از اسرار پشت پرده باخبرند؛ ولي در حقيقت چنين نيست؛ زيرا جن و شيطان انسان را مي بينند، امّا انسان جز در موارد نادر آن هم تحت شرايطي خاص، نمي تواند آنها را مشاهده كنند. بنابراين ممكن است هنگام وقوع كاري يا بيان كردن سخني، جن حضور داشته باشد و وقتي از زمان و مكان شخصي و چگونگي آن مسأله توسط تسخير كنندگان پرسش مي شوند، جنيان پاسخ مناسب و درستي را ارائه مي نمايند و اگر خود جن حضور نداشته باشد، از همنوعان خود كه در جريان ماجرا قرار دارند، پاسخ را جويا شده و به انسان بيان مي كنند؛ از اين رو آدمي مي پندارد كه مديوم يا مرتاض يا تسخير كننده، به وسيله جن، از غيب خبر مي دهند.
لذا مي توان گفت: حتي جنيان هم از غيب خبر ندارند؛ چنانكه در قرآن كريم به اين مسأله اشاره شده است. «فَلَمّا خّرَّ تَبَيَّنَتِ الجنّ ان لوكانوا يعلمون الغيب ما لبثوا في العذاب المهين.» پس چون (حضرت سليمان) فرو افتاد در حالي كه بر عصا تكيه زده از دنيا رفت، براي جنيان روشن گرديد، كه اگر غيب مي دانستند در آن عذاب خفت آور (باقي) نمي ماندند
درود
دوست من این سوال کلیه میخواستم بدونم تا حالا کسی تونسته یه چیز ماورالطبیعه رو اثبات کنه؟ حالا هر چی باشه چون اگه یک مورد رو بشه اثبات کرد راه برای اثبات بقیه باز میشه و ادم میتونه باور کنه ولی اگه چیزی تا حالا ثابت نشده باشه عقل سالم شک میکنه به وجود ماورالطبیعه.
اگر منظور شما اثبات شدن به خود فرد است من خودم اين نيرو را به شخصه تجربه كردم! يعني اگر بشود روح را ماورائ الطبيعه دانست من جدا شدن روح از بدنم را ديدم و دوباره برگشتم روحم را!
شايد تعجب بر انگيز و يا از ديد خيلي ها مسخره باشد اما من جسم بي جانم را ديدم! من زماني كه فكر مي كردم بيدارم ديدم كه جسمم تكان نمي خورد! و بعد يك لحظه احساس كردم كه روحم فقط چند سانتيمتر از بدنم جداست! اما بعد از چند لحظه روحم به بدنم برگشتو توانستم تكان بخورم
البته همانطور كه گفتم شايد اين حرف من را دروغ بپنداريد يا تخيلي بيش ندانيد اما براي من اين امر ثابت شده است
ولي از لحاظ اثبات نيروهاي ماوراء بايد ديد شما چگونه مي خواهيد اين نيروها برايتان ثابت شود! ايا شهادت يك نفر كامل است آيا اثباتش در قرآ كافيست و يا مي خواهيد بگونه اي ديگر ان را اثبات كنيد!