سؤال: در روایت معروف قدسی که در مورد شهداست: «من طلبنی وجدنی و …» اینکه خداوند میفرماید: «قتلته» به چه معناست؟ و نیز «فأنا دیته» چه مفهومی دارد؟
جواب: همانطور که «نفخت»ی خدا با «نفخت»ی ما فرق دارد، «قتلت»ی خدا هم با «قتلت»ی ما فرق دارد، این «قتل» عین «حیات» است. الفاظ که از عالم ماده بالا میروند، متناسب با مرتبهای، معنای خاصی پیدا میکند.
البته هر کسی شایستگی این مقام را ندارد. خداوند میفرماید: «فأنا دیته» خودم دیهی او هستم، این هم به زبان ماست! چه مرگ خوبی! و چه دیهی خوبی! آنها که دل به دنیا بسته باشند، چنین مقامی ندارند، دنیا و آخرت مثل دوتا «هوو» هستند، عطایای ما را باید مطایای ما بکشند، بله، رخش میباید تن رستم کشد! [در محضر استاد حسن زاده آملی، ص ۳۷، از انتشارات دفتر نشر برگزیده]
………………………………………………………………..
در مورد مطلب بالا، چند نکته به نظر میرسد؛
۱. متن کامل عبارت بالا، چنین است: «من طلبنی وجدنی، و من وجدنی عرفنی، و من عرفنی احبّنی، و من احبّنی عشقنی، و من عشقنی عشقته، و من عشقته قتلته، و من قتلته فعلی دیته، و من علی دیته فانا دیته». [اطوار العشق، ص ۱۰۸؛ قرّه العیون، ص ۳۶۹؛ کلمات مکنونه، ص ۱۸۰]
ترجمه: هر کس مرا طلب کند، بیابد و هر کس مرا بیابد، بشناسد و هر کس مرا بشناسد، دوستم دارد و هر کس مرا دوست بدارد ، عاشقم شود و هر کس عاشقم شود، عاشقش شوم و هر کس عاشقش شوم، بکُشمش و هر کس را که بکشم، دیه اش بر عهدهی من است و هر کس دیه اش بر عهدهی من باشد، من دیه اش هستم.
۲. این متن به تصریح بزرگان حدیث شناسی مانند آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) حدیث قدسی نیست بلکه از ساختههای ایادی صوفیه میباشد.
۳. منابعی که این متن را به عنوان حدیث ذکر کردهاند، از غیرمعتبرترین منابع روایی بوده و متهم به صوفیگری و عرفان زدگی است.
۴. جواب علامهی ذوفنون، خطابی است و با «به به و چه چه» جواب دادهاند. یعنی با عباراتی مانند: «چه مرگ خوبی! و چه دیه خوبی!» و «بله، رخش میباید تن رستم کشد» سعی شده حواس سؤال کننده از جوابش پرت شود. اگر پاسخ را دوباره و با دقت بخوانید، میبینید که جوابی در کار نیست بلکه چند جملهی کلی و نامربوط است.
۵. این که حدیثی قدسی مورد سؤال قرار بگیرد و جوابی داده شود، ولی در اصل، حدیثی در کار نباشد! میشود «سرِ بیصاحب تراشیدن»!
۶. سبک علمای محققین در این گونه مطالب، بر این است که اول، حدیث بودن آن متن را احراز میکنند و بعد، در شرح و توضیحش اقدام مینمایند.
۷. بعضی روحانیهای صوفیزده را دیدم که با شور و حال بسیاری این عبارت را به عنوان حدیث قدسی میخواند و خودش را از کسانی میدانست که به دست خدای متعال، کشته شده است!! و لابد، خدا هم دیهی او بود.
خدایا ما را از باورهای غلط در امان بدار
آمین
حاج فردوسی
سلام خسته نباشید در چگونگی رفتار مراجع و فقها هم باید حرفی بزنیم با. درود بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی باید بگم که از قرن هفتم برخی عالمان شیعه امامیه، برای پیریزی عرفان شیعی کوشیدند، اما تفاهم و همسویی فکری میان صوفیه و سایر فرق شیعه، بخصوص اسماعیلیه و زیدیه، قبل از شیعه امامیه و تقریباً از قرن سوم و چهارم شروع شده بود؛ از جمله المؤیدباللّه احمد بن حسین، ابوالحسن هارونی (متوفی ۴۱۱) امام زیدی شمال ایران، کتابی با عنوان سیاسة المریدین در تصوف نوشت و از مشایخ صوفیه به حکما تعبیر کرد. در عین حال، وی در این اثر از صوفیه ملامتیه انتقاد کردهاست
احسنت 👍 👍 👍 از نمایندگان برجسته شیعه امامیه در پیوند تصوف و تشیع، سید حیدر آملی (احتمالاً متوفی ۷۸۷) است که در جامع الاسرار به یکی بودن تصوف و تشیع قائل شدهاست. به نظر او تشیع به معنای استمرار ظاهر حقایق الاهی و تصوف استمرار باطن آن است. او قاعده و اساس تصوف را ولایت میداند و ارتباط مشایخ بزرگ تصوف با ائمه علیهمالسلام را اثبات ولایت و درستی توحید صوفیه میداند. وی در همین اثر بارها به سخنان ابن عربی اشاره و از او تجلیل میکند اما در برخی مسائل از جمله تعیین مصداق خاتم الاولیا با او مخالف است.
سلام به عنوان طلبه میتونم با سند موثق دلیلی بر رد صوفیه بیاورم انشاالله همه عزیزان استفاده کنند
به سند معتبر از «حسین بن سعید» روایت شده که گفت: سألت أبا الحسن (سلام الله علیه) عن الصوفیه و قال: «لا یقول أحد بالتصوف الّا لخدعه أو ضلاله أو حماقه و أما من سمّی نفسه صوفیاً للتقیه فلا اثم علیه و علامته أن یکتفی بالتسمیه فلا یقول بشیء من عقائدهم الباطله.» از حضرت رضا (سلام الله علیه) سؤال کردم از حال صوفیه؟ فرمودند: «کسی قائل به صوفیه نمیشود مگر از روی خدعه و مکر یا جهالت و حماقت ولیکن اگر کسی از روی تقیه خود را صوفی بنامد، تا از شر آنان در امان بماند بر او گناهی نیست به شرط آن که از عقائد باطل شان چیزی نیاموزد. این روایت صراحت دارد بر این که به هیچ وجه جایز نیست کسی خود را صوفی بنامد، مگر از روی تقیه و مطلق عقائد آنها را باطل بداند و اگر احیاناً یک دسته صوفی سالم وجود داشت که عقائد آنها صحیح بود، امام میفرمودند از آنها بودن اشکال ندارد
سلام بر حضرت حاج فردوسی رهبر معنوی ما
به سند صحیح از «بزنطی» و «اسماعیل بن بزیع» از امام رضا روایت کردهاند که فرمودند: «من ذُکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بین یدی رسولالله» هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا در حضور رسول خدا با کفار جهاد کردهاست. از این روایت استفاده میشود هر فرد شیعه موظف است اگر در حضور او از صوفیه ذکری به میان آید، با زبان و دل آنها را تقبیح نماید و اگر کسی نسبت به این موضوع بیتفاوت باشد، بلکه کلمات کفر و باطل آنها را حمل بر صحت کند، شیعه و پیرو اهل بیت نیست
با تشکر
سلام
حال ک بحث از تصوف و صوفیه شد منم حرفی رو بیان کنمتصوف در بین شیعه مخصوصاً شیعه امامیه با تصوف در اهل سنت تفاوت داشتهاست؛ تصوف در میان شیعه با فراز و نشیبهای بسیاری مواجه بودهاست و مخالفان و موافقان بسیاری وجود داشتهاند. برخی تصوف را به این علت که غیراسلامی یا غیرشیعی است رد کردهاند ولی برخی نیز تصوف را به تصوف صحیح و غیرصحیح تقسیم کردهاند.
مخالفت شده بزکوهی با تصوف بر مبنای احادیثی است که در ذم تصوف عنوان شدهاست. در کتابهای حدیث شیعه روایاتی از امامان شیعه، در طعن و رد برخی آداب و اعمال صوفیه آمدهاست
سلام خسته نباشید با اجازه رهبر معنوی ما حاج فردوسی باید بگم که دیرزمانی است که پدیده ی تصوف در میان مسلمانان، تحت عنوان باطن گرایی در برابر شریعت عبادی و اخلاقی اسلام قد علم نموده و در قالب فرقه های متعدد و مختلف نه تنها باعث تفرقه در امت واحده ی اسلامی شده، بلکه اموری را به نام سرّ و مغز شریعت، که به اعتقاد خودشان هیچ ظاهر و دلیلی نه در قرآن و نه در روایات بر آنها دلالت ندارند، مطرح کرده و موجبات تحیّر و انحراف برخی مسلمانان را از مسیر مستقیم شریعت اسلام فراهم نموده اند
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی ب نظر بنده باید اول ب تعریف صوفی و تصوف بپردازیم تا کاملا مطلب برامون روشن بشه صوفیه از نظر و دیدگاه من مسلكی است كه با مذهب آمیخته است و طرفداران این مسلك عقیده دارند كه دراین طریقه بهترین راه برای رسیدن به حق می باشد و انسان پس از تامل و تفكر و تجربه و مشاهده و سیر و سلوك می تواند به مقصود نهایی و مطلوب اصلی خود برسد.در مورد تاریخ پیدایش صوفیه اقوال مختلفی وجود دارد برخی گفته اند كه از نیمه ی اول قرن دوم هجری در میان جامعه ی اسلامی پدید آمد؛ ولی صحیح ترین آنها این است كه از أواخر قرن اول هجری و توسط حسن بصری بنیان گذاری شده است
اولین فردی كه رسما صوفی نام گرفت، فردی به نام ابوهاشم كوفی بود.هرچند زمینه های تولد چنین جریانی را فردی به نام حسن بصری سالها پیش از او پدید آورده بود.
تصوف در ابتدا عبارت بود از زهدی مفرط و خشن كه عبادتهای شاق و طاقت فرسا و كناره گیری و گوشه نشینی را نیز باخود همراه داشت. امامان معصوم علیهم السلام از همان ابتدا با همین نوع از تصوف نیز به دلیل منافات داشتن با روح اسلام ناب به مخالفت برخاسته و صراحتا این جریان و سران آن را مورد رد و انكار قرار دادند،
با تشکر
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی
در ادامه مطلب بگم که تصوف رفته رفته از چنین حالتی فاصله گرفته و با درآمیختن با فرهنگ ها و عقائد و آداب دیگر نحله ها، آكنده شد از انحرافات، كژرویها و آداب و رسوم خود ساخته و غیر دینی كه اعتراض عالمان و عارفان حقیقی را برانگیخت و سبب طرد و انزوای صوفیان از اجتماع اسلامی گشت، هر چند در این میان عرفان و عرفای حقیقی نیز توسط برخی جاهلان متعصب متهم به تصوف شده و مورد بی مهری قرار گرفتند
یه داستان جالبی هست میخواهم ببینم صحیح است یا خیر البته با احازه شما رهبر معنوی ما حاج فردوسی داستان از این قرار است که امیری مسیحی برای صوفیان مكانی ساخت كه آن را خانقاه نامیدند صوفیان با دست كشیدن از كار و زندگی، در خانقاه ها گرد آمدند و روزگار خود را به رقص سماع و شطح گویی و ذكرهای خود ساخته و مرید و مراد بازی های بی ثمر گذراندند و چه مفاسد و انحرافاتی كه در این خانقاه ها و در میان حلقه های صوفیانه روی نداد. چنانكه مرحوم دكتر زرینكوب می نویسد:
… صوفیان جمال برتر را با ویژگی های مردانه ، یعنی قدرت و غیرت، ترسیم می كردند. به علاوه این تصویر انعكاسی از تمایلات هم جنس بازی بود كه صوفیان به مرور زمان در خلال زندگی خانه به دوشی خود پیدا كرده بودند، زیرا هم جنس بازی در میان صوفیان خانقاهی رسم نامعمولی نبود. حتی گفته میشود شعرای صوفی مانند سنائی، اوحدالدین كرمانی و عراقی تمایلی به عشق یونانی داشتند.
سلام علیکم خسته نباشید خدمت شما استاد گرامی آقای حاج فردوسی رهبر معنوی ما اگر اجازه بدید من جواب آقای جعفر زاده رو بدم باید خدمتتون عرض کنم که این جریان بعدها نیز دچار دگرگونی ها و تحولات بیشتری شد و در درون خود نیز به فرقه ها و دسته های بسیاری منشعب گشت كه هر كدام خود را حق می دانست و دیگر فرقه ها را باطل می خواند.
امروزه نیز فرقه های مختلف صوفیه كما بیش در جوامع اسلامی از جمله كشور ما فعال بوده و سران این فرقه ها با روشها و شگردهای خاص خود سعی در جذب جوانان و مرید سازی آنان در جهت كسب منافع شخصی خود دارند.
خداوند ما را از جهالت و افراد دروغ گو حفظ کند و افرادی مانند حاج فردوسی راستگو و اهل حقیقت را برای جامعه اسلامی نگه دارد.
سلام واقعا درست میفرمایید انشالله خدا ما را از شر این موارد نجات دهد …باید عرض کنم که احادیث ساختگی بسیار بسیار زیاد شده است برای مثال من خودم چیزی خواندم نمیدانم درست است یا نه اگر کسی از دوستان می داند من را یاری کند ….
حدیثی رو روی بطری آب در برخی کشورها نوشته اند که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هیچوقت آب را هدر نده؛ حتی اگر کنار نهر آب باشی!
1) آیا این حدیث رو شیعه نقل کرده یا اهل سنت؟(چون این حدیث رو اهل سنت منتشر کرده اند).
2) آیا حدیث معتبر هست یا خیر؟
متشکرم
بر اساس آموزهای دینی ما اسراف امری مذموم و ناپسند شمرده شده و یکی از دستورات واجب دینی ما پرهیز از اسراف بیان شده است. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: « كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»؛ «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد». در حدیثی از«عبدالله بن عمرو بن عاص» می خوانیم: پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از کنار«سعد بن ابی وقاص» عبور نمودند در حالی که وی مشغول وضو گرفتن بود. حضرت به وی فرمودند: «مَا هَذَا السَّرَفُ يَا سَعْدُ قَالَ أَفِي الْوُضُوءِ سَرَفٌ قَالَ نَعَمْ وَإِنْ كُنْتَ عَلَى نَهْرٍ جَارٍ»: ای سعد! این چه اسرافی است(که می کنی)؟ سعد بن ابی وقاص عرض نمود: آیا در وضو نیز اسراف است؟ حضرت فرمودند: بله! هر چند در کنار آب جاری باشی!
این روایت از طریق عامه توسط برخی از صاحبان کتب همچون: «احمد بن حنبل»؛ و«ابن ماجه ی قزوینی»روایت شده؛ اما در طرق شیعی هر چند روایاتی در باب عدم اسراف در مصرف آب(به هنگام وضو) روایت شده؛ اما روایتی بدین متن از طرق شیعه روایت نشده؛ هر چند که عالمان شیعه نیز این روایت را در کتب خویش روایت نموده اند.
سلام دوست خوبم در مورد بررسی سند روایت باید عرض کنم که ز آنجا که در طریق این روایت « عبدالله ابن لهيعة»، و «حيي ابن عبد الله المعافري»، واقع شده اند، این روایت تضعیف شده؛ همچنان که «شعیب ارنووط»، و«البانی»، و«بوصیری»، در تعلقه ی بر روایت حکم به ضعف سند نموده اند. اما می توان گفت: هر چند این روایت مورد تضعیف قرار گرفته؛ اما باید توجه داشت که ضعف این روایت به اندازه ای نیست که ضعف آن قابل تدارک نباشد؛ لذا «البانی» که خود در کتاب: « إرواء الغليل»، حکم به ضعف روایت نموده، با این حال درکتاب: «السلسلة الصحيحة»، حکم به «حسن» روایت و قبول آن نموده است.
موفق باشید.
سلام
استارتر محترم این حق رو دارن که سؤالاتی که براشون پیش میاد رو بپرسن. خیلی هم خوبه
اما به نظرم رسید من هم سؤالی بپرسم ، شاید فلسفهء این حدیث از سؤال من مشخص بشه
1 – فرض کنیم کنار دریایی از آب قابل استفاده برای تمامی مصارف هستیم
2 – همچنین فرض کنیم اصلاً پیامبر(ص) چنین حدیثی وجود ندارد
من هم شنیده بودم اما فلسفه درستی اون رو نمیدونم
یعنی 90 درصد میگم خب درست
فلسفش چیه؟
ممکنه این باشه که خوی ادم عادت به اسراف نکنه
سلام
1- چنین حدیثی وجود دارد؟
2- در فرض وجود حدیث، سند ، متن، دلالت و جمع با اخبار را ذکر بفرمایید.
امام جعفر صادق میفرمود یکی از موضوعاتی که من هرگز در بیان آن تقیه نخواهم کرد موضوع متعه است .
(البته حدیث متعه حج را دیده ام، منظورم در حدیث، متعه النساء است)
البته در روایت صحیحی از امام باقر(ع)آمده که درآن رد تقیه شده:علی بن ابراهیم به نقل از پدرش (ابراهیم بن هاشم) به نقل از ابن ابی عمیر به نقل از عمر بن اذینه به نقل از زراره: عبدالله بن عمیر لیثی نزد امام باقر علیه السلام آمد و گفت: نظرت در مورد متعه زنان چیست؟ امام فرمود: خداوند در کتاب خود و به زبان پیامبرش آن را حلال کرده، پس تا روز قیامت حلال خواهد بود. گفت: ای اباجعفر، آیا شخصی مانند تو چنین میگوید، در حالی که عمر آن را حرام کرد و از آن نهی نمود؟! فرمود: اگر چه چنین کرده باشد. گفت: تو را در پناه خدا قرار میدهم از این که چیزی را حلال کنی که عمر آن را حرام کرده است! فرمود: تو بر سنت عمر پایبند باش و من بر قول رسول خدا. بیا تا مباهله کنیم تا ببینی که قول صحیح آن است که رسول خدا فرموده و باطل آن است که عمر گفته. زراره میگوید: عبدالله بن عمیر پیش آمد و گفت: خشنود میشوی اگر زنان و دختران و خواهران و دختران عمویت چنین کاری را انجام دهند؟ هنگامی که آن شخص از زنان و دختران عموی امام یاد کرد، امام از او روی برگرداند. ج5ص449 و تهذیب الأحکام ج7ص250
“امام جعفر صادق علیه السلام میفرمود: یکی از موضوعاتی که من هرگز در بیان آن تقیه نخواهم کرد موضوع متعه است.و اینجا بود که یک مصلحت و حکمت ثانوی با حکمت اوّلی تشریع نکاح منقطع توأم شد و آن کوشش در احیاء یک «سنت متروکه» است. به نظر این بنده آنجا که ائمه اطهار مردان زندار را از این کار منع کرده اند به اعتبار حکمت اوّلی این قانون است، خواسته اند بگویند این قانون برای مردانی که احتیاجی ندارند وضع نشده است، همچنانکه امام کاظم علیه السلام به علی بن یقطین فرمود:”بعد از این جمله ایشان روایات علی بن یقطین که روایت تقیه ای بوده را مورد استناد قرار می دهند و … که چنین روایتی که یکی از چیز هایی که من از آن تقیه نمی کنم متعه است هر چند وجود دارد و اتفاقا سند صحیح هم دارد اما مربوط به متعه الحج است نه متعه النساء عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ فِي مَسْحِ الْخُفَّيْنِ تَقِيَّةٌ فَقَالَ ثَلَاثَةٌ لَا أَتَّقِي فِيهِنَّ أَحَداً شُرْبُ الْمُسْكِرِ وَ مَسْحُ الْخُفَّيْنِ وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ قَالَ زُرَارَةُ وَ لَمْ يَقُلْ الْوَاجِبُ عَلَيْكُمْ أَلَّا تَتَّقُوا فِيهِنَّ أَحَداً. به او گفتم: در حال تقيه، مىتوانم بر روى كفش خود مسح بكشم؟ ابو جعفر گفت: «من در باره سه موضوع، تقيه نمىكنم: آشاميدن مسكرات، مسح كردن بر روى كفش و حج تمتع».
مجلسى (ره) گويد در كتاب طهارت در حديث زراره بيايد كه من در سه چيز تقيه نكنم از احدى، در شرب مسكر و مسح بر خفين و متعه حج، و براى آن چند توجيه شده: 1- خود زراره در دنباله اين حديث گويد: فرموده من تقيه نكنم،و نفرموده شماها نبايد تقيه كنيد، يعنى الغاء تقيه در اين موارد مخصوص به ائمه (ع) است چون تقیه برای جلوگیری از ضرر ایست که از اظهار عقیده به انسان می رسد و امام معصوم مى دانند ضررى به آنها نمىرسد و خدا آنها را حفظ مىكند با به واسطه اينكه اين احكام از مذهب آنها معروف است و تقيه بردار نيست جایی است که اظهار عقیده خطری ندارد و انسان نباید بیهوده بترسد و تقیه کند. مثلا مسأله ای است که در میان خود عامه نیز اختلافی است مثلا اهل سنت گاه با دست بسته و گاه با دست باز نماز می خوانند حال انسان تقیه کند و همواره با دست بسته نماز بخواند. این کار صحیح نیست. خطری که متوقع است توهمی و غیر واقعی می باشد و نباید تقیه کرد این موارد در میان خود اهل سنت هم اختلافی است. 2- چون در اين موارد تقيه محقق نيست براى آنكه ننوشيدن مسكر به عذر ضرر و غيره ممكن است و مسح بر خف هم نزد مخالفان تعين ندارد و غسل به نظر آنها اولى است.
دوست گرامی من حدیث را خواندم کمترین ارتباطی با سوال من ندارد.
فوق العاده روشن هست که میتوان ده ها حدیث در مورد متعه آورد که امامان در آن احادیث تقیه نکرده و جواز متعه را بیان کرده اند (مثل حدیث شما) پرسیدم که آیا امام تصریح فرموده اند که هیچوقت در مساله متعه تقیه نمیکنیم؟ چرا که فارغ از نوع مساله (متعه یا هر چیز دیگر)، امامها گاهی تقیه میکرده اند و گاهی هم خیر. اما باید ببینیم تصریحی داریم که تقیه در متعه واقع نمیشود؟
سلام دقت بفرمایید” امام (ع)فرمود: خداوند در کتاب خود و به زبان پیامبرش آن را حلال کرده، پس تا روز قیامت حلال خواهد بود.
گفت: ای اباجعفر، آیا شخصی مانند تو چنین میگوید، در حالی که عمر آن را حرام کرد و از آن نهی نمود؟!
فرمود: اگر چه چنین کرده باشد.
حال این عبارت آیا جایز نبودن تقیه را در این موضوع می رساند یا نه؟ زیرا امام(ع)آشکارا گفتن حکم مساله را تاکید می کند با پرسش مجدد راوی ،واین عین سوال شماست یعنی مخالفت با تقیه در بیان حکم متعه
سلام
دقيقا مقصود امام متعه حج بوده است زيرا در اخبار ديگر سخن از تقيه در مورد متعه نساء است :
عن المفضّل قال: سمعت اباعبداللّه(ع) یقول فى المتعة: دعوها أما یستحیى أحدکم أن یرى فى موضع العورة(جایى دیده شود که بودن در آنجا بر او عیب است) فیحمل ذلک على صالحى إخوانه و أصحابه (سایر صلحاى شیعه را هم متّهم مى کنند).(فروع کافی ج 5 ص ۴۵٣)
سوال من از شما دوست منهاجی خوبم این است که خیرالبریه این است که عجیبتر از این استدلال در سراسر عمرتان دیده اید؟ آیا این عبارت میرساند که امام در سایر مواضع تقیه نخواهد کرد؟
سلام ،لطفا عبارات را با دقت بیشتر بخونید:حال این عبارت آیا جایز نبودن تقیه را در این موضوع می رساند یا نه؟ زیرا امام(ع)آشکارا گفتن حکم مساله را تاکید می کند با پرسش مجدد راوی ،واین عین سوال شماست یعنی مخالفت با تقیه در بیان حکم متعه.
عین کلمه مخالفت تقیه در حکم متعه وجود دارد وشما می فرمایید :آیا این عبارت میرساند که امام در سایر مواضع تقیه نخواهد کرد؟سایر مواضع؟؟؟
لطفا منظور خودتون را بیشتر توضییح بدین
منظور من خیلی مشخصه
سوال تاپیک دو قسمت هست.
حتی اگر آن روایت در منابع روایی ما وجود داشته باشد. نوبت به ارزیابی متنی، دلالت و جمع با اخبار میرسد (که جناب علی در پستشان توضیح دلالت تقیه در مواردی مثل مسح، متعه حج و مسکرات را دادند. چرا که اعلام شیعه از شیخ طوسی بگیرید بیاید جلو روایاتی را از متعه (یا هر باب دیگری) حمله به تقیه میکردند. حالا کار نداریم در تشخیص مصداق تقیه درست عمل میکردند یا خیر ولی به وجود تقیه به عنوان یک راه جمع توجه داشتند. یعنی یا چنین نصی (عدم وجود تقیه در متعه) نداشتند یا اگر هم روایتی (که تقیه در متعه نداریم) باشد، دلالت مورد نظر را ندارد. اما طبق سوال تاپیک 1- چنین نصی که تقیه واقع نمیشود داریم؟ 2- بر فرض وجود، چنین نصی از نظر سند، دلالت و جمع با اخبار و در یک کلام منطق چگونه است که اعلام شیعه توجهی نکرده و به تقیه به عنوان یکی از روشها در کنار سایر روشها، در باب متعه همانند ابواب دیگر عمل کرده اند؟ اما شما روایتی آوردید که هرچه نگاه کردم به کلی خالی از این مفهوم است. و حتی سوال دوم تاپیک را هم با این روایت دارید جواب میدهید
سلام
اگر به احاديث ديگر در اين باب مراجعه كنيد بروشني ميبينيد كه يكي از موارد تقيه همين متعه بوده است : وعن سهل بن زياد، عن عدة من أصحابنا أن أبا عبد الله عليه السلام قال لاصحابه: هبوا لي المتعة في الحرمين وذلك إنكم تكثرون الدخول علي فلا آمن من أن تؤخذوا فيقال: هؤلاء من أصحاب جعفر عليه السلام. سهل بن زیاد می گوید: از چند نفر از اصحاب اما م صادق علیه السلام شنیدم که حضرت به اصحاب خود فرمودند: شما از متعه کردن در مکه و مدینه، به خاطر من چشم پوشی کنید (تقيه) زیرا شما با من در رفت و آمد هستید. می ترسم شما را بگیرند و اتهام زنا بزنند و بعد بگویند این یکی از اصحاب و پیروان امام جعفر صادق می باشد. وآن حديثي كه از امام باقر ع روايت كرديد مربوط به همان شخص بوده در زماني خاص نه براي عموم كه شما برداشت عدم تقيه از آن بنحو عام كرديد !
در روایات شیعه مواردی از احادیث قدسی توسط ائمه هدی (صلوات علیهم) نقل شده اند که در برخی سلسلۀ سند به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) می رسد. چنان چه امام سجاد (علیهالسلام) فرموده است: « خداوند به موسی وحی نمود مرا نزد مخلوقاتم محبوب کن و مخلوقاتم را نیز نزد من محبوب کن موسی گفت: پروردگارا چگونه چنین کنم؟ خطاب رسید: نعمت های مرا یاد آور شو تا مرا دوست بدارند… »
از دید مؤمنین به اسلام حدیث قدسی از جهات ذیل با قرآن متفاوت است:
۱. مشتمل بر اعجاز نیست
۲. در نماز به عنوان قرائت کاربرد ندارد.
۳. مسّ آن بدون طهارت جایز است.
چون احادیث، جنبه اخلاقی و موعظه ئی دارند. دقت در سند حدیث چندان ضروری به نظر نمی رسد اما آن چنان ضروری و مهم است که حتی استفاده از مترادف ها و غیره باعث جعل و برداشت نا صحیح از احادیث می شود.
عشق می ورزد، دوست دارد ابناء بشر راه سعادت را طی نمایند و از گمراهی و ظلالت خود را برهانند. بر همین اساس، گاهی خود به میدان آمده و به موعظه بشر پرداخته و از آنجا که مشاهده می نماید آفریده های خود می تواند بعنوان خلیفه روی زمین جائی داشته باشند، ولی چنان گرفتار فساد و تباهی شدند که از حیوانات بشر شدند اولئک کالانعام بل هم اضل با این توصیف، گلایه می نماید.
امروزه انسان ها چنان گرفتار امور دنیوی و مشکلات زندگی شدند که کمتر به فکر روح و روان خود هستند و کمتر به فکر آخرت و جهان پس از مرگ خود می باشند و این مسئله باعث می شود که فضائل انسانی در جوامع کم رنگ گردد و جامعه رو به سردی و بی روحی بگراید. و انسانها گرفتار پوچی و حیرت و بی هدفی خواهند شد.
حدیث قدسی کلامی است که به باور مسلمانان از سوی خدا بدون به چالش طلبیدن ناباوران و بدون غرض اعجاز به پیامبر وحی شده است
به نام خدا
نتیجه: باید ضمن احترام به حاج آقا فردوسی ها و علامه ها و علمای عزیز و ناعزیز از آنها عبور کرده و گذشت و به مقصد رسید.( انشاالله)
بهتر است از هر که سخن خدای تبارک و تعالی(که بخش مورد کفایتش در قرآن کریم و اهل البیت علیهم السلام به حق جویان رسیده) را گفت، هر چند سفیه و نادان باشد یا عالم و …گرفت و بررسی کرد و با انطباق با ثقلین انرا پذیرفت یا رد کرد(یا رد نکرد ولی تایید هم نکرد) ، و در صورت پذیرفتن عمل نمود و ……
خلاصه اشخاص دردی از ما دوا نمیکنند خواه این و خواه آن.
بنده اینگونه فهمیدم.خداوندا به بنده فهم درست عطا کن. و همه مومنین و مومنات و علی الخصوص بنده حقیر را مشمول هدایت خود بگردان.
جمله «من طلبنی وجدنی» در ضمن حدیث قدسی که مخاطب آن حضرت داود می باشد آمده است که ذیلا این حدیث قدسی را می آوریم.
«یا داود بلغ اهل الارض انی حبیب من احبنی و جلیس من جالسنی و مونس لمن انس بذکری و صاحب لمن صاحبنی و مختار لمن اختارنی و مطیع لمن اطاعنی و ما احبنی احد من خلقی عرفت ذلک من قلبه الا احببته حبا لایتقدمه احد من خلقی من طلبنی بالحق وجدنی و من طلبه غیری لم یجدنی فارفضوا یا اهل الارض ما انتم علیه من غرورها و هلموا الی کرامتی و مصاحبتی و مجالستی و مؤانستی و آنسوا بی أو انسکم و اسارع الی محبتکم؛ خداوند به حضرت داود می فرماید: ای داود من دوست کسی هستم که مرا دوست بدارد، همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند، مونس کسی هستم که با ذکر من مأنوس باشد، همراه کسی هستم که با من همراهی کند، برگزیده کسی هستم که مرا برگزیند، مطیع کسی هستم که از من اطاعت کند و دوست نمی دارد مرا هیچ کس از بندگانم که من این دوستی را از قلب او بدانم مگر این که او را دوست می دارم دوست داشتنی که هیچ کس از خلق من قبلا او را دوست نداشته هر کس به راستی مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس غیر مرا جستجو کند مرا نخواهد یافت. پس ای اهل زمین دور بیندازید از خودتان آنچه را بر آن هستید از غرور دنیایی و بشتابید به سوی کرامت من و همراهی و همنشینی و انس با من و با من مأنوس شوید تا با شما انس بگیرم و بشتابم به سوی محبت شما» (الجواهر السنیه، ص 94 – بحارالانوار، ج 67، ص 25).
حدیثی در کتب روایی ثبت شده به عنوان حدیث قدسی که سخن خدا خطاب به حضرت داوود بوده و به شرح زیر است :
من طلبنی بالحقّ وجدنی و من طلب غیری لم یجدنی.
ای داوود هر کس مرا بطلبد، مرا می یابد و هر کس غیر مرا بطلبد ، مرا نخواهد یافت.
این حدیث به صورت مرسل و بدون سند نقل شده است و چون در باب احکام نیست و حجت تعبدی نمی باشد، مرسل بودن آن عیب اساسی به حساب نمی آید و مضمون حدیث نیز کاملا برهانی و منطقی است و نشانه ای بر جعلی بودن حدیث در دست نمی باشد.
در نقل دیگری نیز مرسل و به صورت زیر آمده:
یا داود، من عرفنی ذکرنی، و من ذکرنی قصدنی، و من قصدنی طلبنی، و من طلبنی وجدنی، و من وجدنی حفظنی، و من حفظنی لا یختار علیّ غیری.
ای داوود هر کس مرا بشناسد، یاد من خواهد کرد و هر کس مرا یاد کند، متوجه من خواهد شد و هر کس متوجه من شود، مرا طلب خواهد کرد و هر کس مرا طلب کند، مرا خواهد یافت و هر کس مرا بیابد، حفظم خواهد نمود و هر کس مرا حفظ کند، غیر من را بر من نخواهد گزید.
من طلبنی وجدنی… از سخنانی که گاه حدیث قدسی و از سوی خداوند بزرگ تلقی میشود و در دوران دفاع مقدس نیز بیشتر مطرح و خوانده میشد، این است: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی أحبّنی و من أحبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فأنا دیته؛ هر کس در جستوجوی من باشد، مرا مییابد و هر کس مرا بیابد، مرا میشناسد و هر کس مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کس مرا دوست دارد، به من عشق میورزد و هر کس به من عشق بورزد، من نیز به او عشق میورزم و من به هر کس عشق بورزم، او را میکُشم (و شهید میکنم) و من هر کس را بکُشم (و شهید کنم)، دیة او با من است و دیة هر کس با من باشد، من خودم دیة او میشوم. باید توجه داشت برخی از حدیثپژوهان بر این عقیدهاند که این سخن در منابع معتبر حدیثی و جوامع مستند روایی دیده نشده است و از سَبْک زبانی و بیانیِ عبارتِ آن، به نظر میآید که سخنی از عارفان و مانند آن باشد. پسندیده است به استفتایی از حضرت آیتالله مکارم شیرازی نیز در این زمینه توجه کنیم: سؤال: آیا این روایت که به وسیلة بعضی از گویندگان در میان مردم منتشر شده، درست است یا نه؟ حدیث است یا عبارت عرفا: «من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فأنا دیته»؟
این حدیث در منابع معروف وجود ندارد. با توجه به مطالب گذشته شده، در برشمردن این عبارت به عنوان حدیث قدسی باید تأمل و تحقیق کرد. این نکته را در اینجا یادآوری کنیم که برخی عشقستیزان با هرگونه عشقی ـ اگر الاهی نیز باشد ـ مخالفت میورزند به طوری که حتی میگویند واژة «عشق» در متون و منابع دینیِ ما به کار نرفته است. قابل توجه اینان و همسانانِ اینان است که واژة «عشق» و مشتقات آن و از معصومان مختلف، در متون و منابع گونهگونِ دینی ما و با دو نگاه مثبت و منفی، بارها به کار رفته است که فقط به یک نمونة مثبت و یک نمونة منفی آن اشاره میکنیم و مُشت را نمونة خروار میآوریم و اندک را دلیل بسیار: ۱. امام صادق از پیامبر خدا نقل میفرمایند: أفضل النّاس من عشق العبادهٔ فعانقها و أحبّها بقلبه… ؛ برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش خویش گیرد و به جان، دوستدارش باشد. ۲. حضرت امیر مؤمنان علی میفرمایند: … من عشق شیئاً أعشی بصره و أمرض قلبه فهو ینظر بعین غیر صحیحهٔ و یسمع بأذن غیر سمیعهٔ… ؛ هر کس به چیزی عشق ورزد، چشمش را کمسو و دلش را بیمار میکند و دیگر با چشمی میبیند که درک دیدن ندارد و با گوشی میشنود که درک شنیدن ندارد.
چرا خداوند به انسان فرمود من بهای تو هستم؟
این فرموده خداوند فرازی است از حدیث قدسی معروف که می فرماید: ” …من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته”. در نگاهی معرفتی به مفاد دیه و حدیث قدسی مذکور، در می یابیم که خداوند همچون مقتضای دیه، میزان آنرا بر اساس درجه و مقام معرفتی انسان تعیین کرده است. درک این لطیفه عرفانی تنها در مکتب «معرفت نفس» ممکن است.
پاداش کسی که این شایستگی را می یابد تا خویش را قربانی خداوند سازد و به مقام شهادت برسد، رجعت به خویشتن خویش (یعنی خدا) است و به این ترتیب خداوند خون بهای او می شود.
ما که بالاخره می میریم پس چه لذت بخش باشه مرگی که بدست همون کسی باشه که زندگی بهمون بخشید….الله
درست است که همه ما می میریم!
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (عنکبوت/57)
هر نفسى مرگ را خواهد چشيد و سپس به سوى ما بازگشت مى كنيد
اما با این مرگ، زندگی تازه ای می یابیم و از جایی کوچک تر به جایی بزرگتر منتقل می شویم! مرگ «گذرگاه» است و مرز دنیا و آخرت!
همو که ما را حیات دنیوی بخشید، با فرا رسیدن ناقوس مرگ، حیاتی دوباره می بخشد و از دیار بلیات و گرفتاری ها، به سرای جاودانه و ابدی منتقل خواهد کرد! به فرمایش استاد جوادی آملی: «مرگ، پوسیدن نیست، از پوست به درآمدن است»!
سلام
آیا حدیث قدسی با این مضمون، سندیت دارد؟
((هر کس مرا(خداوند)دوست بدارد او را میکشم وهر کس رابکشم خود خون بهای اویم))
در منابع روایی امامیه، حدیثی به این لفظ نیافتم. تنها در مستدرک الوسائل آمده که او هم از تفسیر ابوالفتوح رازی نقل نموده است. (1) ابوالفتوح رازی (2) در تفسیرش، این جملات را بدون درج سند یا نام گوینده اش، به عنوان حدیثی قدسی ذکر نموده است. (3) نعمت الله بن محمود نخجوانى (4) هم در تفسیرش آن را بدون درج سند یا نام گوینده اش، به عنوان حدیث قدسی یاد نموده است.(5) سيد حيدر آملی (6) هم در تفسیرش این جملات را با کمی تغییر نقل کرده است. (7)
1- مستدرك الوسائل، ج 18، ص 419.
2- از مفسرین امامیه در قرن ششم هجری.
3- روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ج10، ص 47 و 48.
4- از مفسرین اهل سنت در قرن دهم هجری.
5- عبارت او چنین است: كما قال سبحانه في الحديث القدسي من أحبني أحببته و من أحببته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فانا ديته؛ الفواتح الإلهية و المفاتح الغيبية، ج1، ص 166.
6- از مفسرین امامیه در قرن هشتم هجری.
7- نقل سید حیدر آملی به این گونه است: «من طلبني وجدني، و من وجدني عرفني، و من عرفني أحبّني، و من أحبّني عشقني، و من عشقني عشقته، و من عشقته قتلته، و من قتلته فعليّ ديته، و من عليّ ديته فأنا ديته»؛ تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، ج2، ص 429.
متن و ترجمه این مطلب، از قلم ابوالفتوح رازی نقل می شود:
من دعاني اجبته، و من سألني اعطيته، و من اطاعني شكرته، و من عصاني سترته، و من قصدني ابقيته، و من عرفني حيرته، و من احبّنى ابتليته، و من احببته قتلته، و من قتلته فعلى ديته، و من على ديته فأنا ديته
هر كه مرا بخواند، [او را] اجابت كنم، و هر كه از من بخواهد [آنچه خواهد] بدهمش، و هر كه طاعت من دارد شكرش كنم [و او را پاداش دهم]، و هر كه در من عاصى شود [و از دستورم سرپیچی نماید،] بپوشم [خطای] او را [چرا که من ستارالعیوبم]، و هر كه قصد من كند مقصودش در كنار نهم، و هر كه مرا شناسد متحيّرش كنم، و هر كه مرا دوست دارد به بلاش ابتلا كنم، و هر كه را دوست دارم او را بكشم، و هر كه را من كشم ديت [او را] من دهم، و آن را كه ديت من دهم، ديت او من باشم.
*************
ابو المحاسن حسين بن حسن جرجانى ، در تفسیرش _که برگرفته از تفسیر ابوالفتوح رازی است_ ترجمه روان تری ارائه کرده:
هر كه مرا بخواند اجابت كنم، و هر كه از من بخواهد بدهمش، و هر كه طاعت من دارد شكرش گويم، و هر كه در من عاصى شود بازش پوشم، و هركه قصد من كند مقصودش در كنارش نهم، و هر كه مرا شناسد متحيّرش گردانم، و هر كه مرا دوست دارد ببلايش مبتلا گردانم، و هر كه را دوست دارم وي را بكشم، و هر كه را بكشم ديت دهم او را، و آن را كه ديت دهم ديت او من باشم.
اين جملات را كه به عنوان حديث قدسي نقل شده در مجموعه هاي روايي نيافتيم وبسيار بعيد به نظر ميرسد كه در كتب حديثي نقل شده باشد در برخي كتب عرفاي متأخر همچون كلمات مكنونه فيض {بنا به آنچه در ذهن است كتاب دسترس نبود } اين نقل بدون ذكر مآخذ آمده بخش اول آن يعني جمله «من طلبني وجدني» در ضمن حديث قدسي كه مخاطب آن حضرت داود مي باشد آمده است كه ذيلا اين حديث قدسي را مي آوريم. «يا داود بلغ اهل الارض اني حبيب من احبني و جليس من جالسني و مونس لمن انس بذكري و صاحب لمن صاحبني و مختار لمن اختارني و مطيع لمن اطاعني و ما احبني احد من خلقي عرفت ذلك من قلبه الا احببته حبا لايتقدمه احد من خلقي من طلبني بالحق وجدني و من طلبه غيري لم يجدني فارفضوا يا اهل الارض ما انتم عليه من غرورها و هلموا الي كرامتي و مصاحبتي و مجالستي و مؤانستي و آنسوا بي أو انسكم و اسارع الي محبتكم؛
«خداوند به حضرت داود مي فرمايد: اي داود من دوست كسي هستم كه مرا دوست بدارد، همنشين كسي هستم كه با من همنشيني كند، مونس كسي هستم كه با ذكر من مأنوس باشد، همراه كسي هستم كه با من همراهي كند، برگزيده كسي هستم كه مرا برگزيند، مطيع كسي هستم كه از من اطاعت كند و دوست نمي دارد مرا هيچ كس از بندگانم كه من اين دوستي را از قلب او بدانم مگر اين كه او را دوست مي دارم دوست داشتني كه هيچ كس از خلق من قبلا او را دوست نداشته هر كس به راستي مرا طلب كند خواهد يافت و هر كس غير مرا جستجو كند مرا نخواهد يافت. پس اي اهل زمين دور بيندازيد از خودتان آنچه را بر آن هستيد از غرور دنيايي و بشتابيد به سوي كرامت من و همراهي و همنشيني و انس با من و با من مأنوس شويد تا با شما انس بگيرم و بشتابم به سوي محبت شما» (الجواهر السنيه، ص 94 – بحارالانوار، ج 67، ص 25).
اين حديث در هيچ يك از كتب روايي معتبر (دسته اول روايي) نيامده است. لذا از كتب ديگر روايت مي كنيم؛ (از جمله در كتاب قره العيون مولفي با نام فيض، صفحه 369):
من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته و انا ديته حديث قدسي: من احبني عشقني و من عشقني قتلته و من قتلته فانه ديته،; (اللمعه البيضاء، تبريزي انصاري؛ في شرح خطبه الزهرا ، دفتر نشر الهادي؛ در شرح اسماء الحسني ملاهادي سبزواري، ج 1، ناشر مكتب بصيرتي).
تمام معرفت الهي در مسير طلب معبود نهفته است و بس و هر كسي اين كلام قدسي را بخواند، مي فهمد كه اگر كسي سراغ خانه دوست را بگيرد، به سرايش خواهد رسيد و طلب يعني جستجو كردن و سر انجام يافتن و اين همان مسير كسب معرفتي است كه تمام بندگان خالص خداي متعال آن را پيموده به وصالش رسيدند.
حضرت موسي(ع) خطاب به پروردگار چنين مسئلت كرد. “اين أجدك يا رب، قال يا موسي، إذا قصدت اليّ فقد وصلت اليّ”
يعني: كجا تو را بيابم؟ و پاسخي كوتاه، اما پر معنا دريافت مي كند كه اي موسي هر وقت قصد مرا كردي، بدان كه مرا يافتي.
عشق پروانه به شمع زماني نتيجه مي دهد كه پروانه بال و پرش بسوزد و كنار شمع جان دهد و اشك شمع او را بپوشاند، نه كه فقط نوري به صورتش بتابد و گرمايي بر گيرد.
معرفت الهي پيش يا بيش از آن كه از راه علمي(كه مي بايست به كتاب هاي تفسيري و عقايدي مراجعه نمود) به دست آيد، از راه عملي حاصل مي شود، عمل به احكام و تكاليفي كه خداي متعال بر بندگانش مقرر نمود و پرهيز از گناهاني كه شيطان از مسير نفس اماره انسان را مي فريبد.
اين حديث بيان پيچيده اي ندارد و كاملا روشن است كسي كه در طلب دوست باشد، يعني قدم در راه معرفت الهي گذارده و حق را مي يابد و كسي كه حق را يافت از شهد وجودش بهره خواهد گرفت و عاشقي شعله برخواهد كشيد.خداي متعال عاشق بنده اي خواهد شد كه قواعد بندگي را خوب آموخته باشد. پس توجه حق به سوي بنده اش، به معناي توجه عاشقانه به اوست.
كسي كه به واجبات الهي عمل و از محرماتش پرهيز مي كند، در طلب حق است و مطلوب را به دست مي آورد. چنين شخصي وجودش از عشق به حق متبلور شده نور الهي از جبين اش ساطع مي شود. او دلش خداي را طلبيده و ميزبانش شده است و ميان ميزبان و ميهمان اين سخن بس كه ميهمان به عشق ديدار ميزبان، وارد سرايش مي شود تا در ايوان عشق اش قدم نهد.
اين است رمز جاودانگي شهيد؛ چرا که موجودي جاويد و ابدي جان او را خريداري کرده است چون خدايش خونبهاي اوست زيرا شهيد است که با جاودانگي اش جامعه اي را به طپش و حرکت واداشته و آنان را از سقوط انحراف و کجروي ها جلوگيري مي نمايد همانطوري که شهادت مظلومانه شهيد گرانقدر بهشتي؛ ستمگري (بني صدر) را فراري کرد. و اينک قسم بر نفس شهادت؛ و درود حق بر شهيدان؛ آنان که به لقا ءالله پيوستند و در نزد او مي زيند و جاويدند و ناظر و حاضر و شاهد در صحنه هميشه نبرد حق عليه باطل مي باشند.
آیا حدیث قدسی :
من طلبني وجدني من وجدني احبني من احبني عشقني من عشقني عشقته من عشقته قتلته من قتلته فعلي ديه فانا ديه.دارای منبع موثق است؟
با سلام و احترام
بله این حدیث دارای سند و منبع معتبر می باشد.این فرموده خداوند فرازی است از حدیث قدسی معروف که می فرماید: “من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته” ؛آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
این حدیث به صورت مرسل و بدون سند نقل شده است و چون در باب احکام نیست و حجت تعبدی نمی باشد، مرسل بودن آن عیب اساسی به حساب نمی آید.
این حدیث را محدث و محقق بزرگ فیض کاشانی (م.1091 ه.ق) در کتاب خود به نام کلمات مکنونه و همچنین آیت الله سید نور الله جزائری ( م.1384 ه.ق ) تحت عنوان حدیث قدسی، در کتاب الخصائص الزینبیه نقل نموده اند. بنابراین حدیث مذکور از حیث سند دارای مدرک خوبی می باشد.
و با تعابیر دیگری هم در کتب حدیثی نقل شده است.(محدث عاملی، الجواهر السنیه (کلیات حدیث قدسی) ترجمه زین العابدین کاظمی خلخالی، تهران، دهقان، 1380 ش، ص 191 و علی مشکینی، تحریر المواعظ العددیه، قم ، الهادی، 1424 ق، ص 446.)
واقعا این طرز تحقیق درست است . در هیچ منبع روایی این حدیث اصلا وجود ندارد بعد شما می فرمایید در خصائص چون هست و … مشکلی ندارد ؟ این همه حدیث صحیح در مذمت عشق آمده بعد شما می فرمایید بلا مشکل واقعا یک محقق این طور نظر باید بده
برای درک معنای حقیقی دیه در این حدیث بایستی ابتدا به بررسی دیه از منظر لغوی و حقوقی بپردازیم. از نظر لغوی دیه واژه ای عربی است به معنای خونبها و از منظر حقوقی، دیه مالی است که از طرف شارع برای جنایت تعیین شدهاست.
در نگاهی معرفتی به معنای دیه و حدیث قدسی مذکور، در می یابیم که خداوند همچون مقتضای حقوقی دیه، میزان آنرا بر اساس درجه و مقام معرفتی انسان تعیین کرده است. یعنی کسی که به مقام معنوی شهادت دست یافته است، خود خداوند دیه او می شود.
دیه زمانی واجب می شود که قتلی رخ داده باشد. که در حدیث مذکور عبارت است از قتل نفس سرکش آدمی (خود دروغین هر کس) و دیه این کشتن، خداوند است که در واقع خود راستین انسان است. اینجا کشنده و کشته شده و خونبهای قتل یکی است و او کسی نیست جز خداوند. درک این لطیفه عرفانی تنها در مکتب «معرفت نفس» و عرفان ممکن است. که بانی اصلی آن امیرالمؤمنین علی (ع) است. خود اوّلی، خود واقعی هرکس (نفس مطمئنه) و خود دومی، خود دروغین (نفس اماره) اوست. پاداش کسی که این شایستگی را می یابد تا خویش را قربانی خداوند سازد و به مقام شهادت برسد، رجعت به خویشتن خویش (یعنی خدا) است و به این ترتیب خداوند خون بهای قتلی می شود که در عشق مرتکب شده و با جلوه جمال خود عاشقان را از خود فانی کرده است.
درک معنای عشق در گرو درک معنای باطنی شهادت است. چه، برای اهل معرفت روشن است که شهادت در واقع امر، مقامی باطنی مختص به امامان و اولیاء و محبین درگاه احدیت است نه صرفا مرگ در میدان جنگ. پیشوایان دینی ما عشقی را که منجر به شهادت می شود، معنی کرده اند؛ رسول خدا (ص) می فرماید:”من عشق فکتم وعف فمات فهو شهید”؛ هر که عاشق شود پس آن را پنهان دارد و عفت بورزد و بمیرد شهید مرده است(3)، همچنین حضرت در حدیثی دیگر می فرمایند:”من مات علی حب آل محمد مات شهیدا”؛هر که بر دوستی آل محمد بمیرد شهید مرده است
ملاصدرا نیز در حکمت متعالیه عشق را با وجود مساوی می داند و معتقد است: “تمام صفات کمالی که مساوق با وجود هستند، به دلیل بساطت وجود، در همه مراحل هستی با آن همراهند؛ پس هیچ مرتبه ای از هستی از عشق خالی نیست”. انسان به میزانی که عاشق خدا می شود، موجود (صاحب حقیقت وجود) می گردد. زیرا حقیقت وجود، خداوند است و غیر او عدمِ هستی نمائی بیش نیستند.از این لحاظ اگر خداوند بهای انسان نبود، عدالت برقرار نمی شد و انسان در عدم هستی نمای خود باقی می ماند.
به مثابه این حدیث قدسی، قادر متعال در چنین روزی اسماعیل را طلب کرد تا در آستانش قربانی شود و ابراهیم را در آزمونی بزرگ میان بندگی حق و حفظ عزیزترین جسم خاکی برای خود نگاه داشت و چون کمال بندگی را در نیت و عمل پیامبرش یافت، قربانی دیگری فرستاد؛ قربانی که اینک پس از راندن نمادین شیطان، بر آستانش قربانی میکنیم تا در چنین روزی گرسنگان کمتری در بلاد عالم گرسنه بیاسایند. شاید در اهمیت این روز سخنان آیت الله جوادی آملی گویا باشد که فرموده بودند:
مهمترین نکتهای که در اعیاد برای ما مطرح است، این است که شما میبینید اسلام بر اساس آن حقمحوری، میلاد هیچ شخصی را عید معرفی نکرد، روزی که مثلاً پیامبر به دنیا آمد، روزی که امامی از ائمه ـ علیهم السلام ـ به دنیا آمدند که یک شخص مطرح است، عید ما نیست البته مسرور هستیم، جامه نو در برمیکنیم؛ اما عید رسمی ما نیست زیرا روزی رسماً عید است که عدّهای مأمور بشوند این ستون دین را نگه بدارند و آن روز عید است روزی که نماز رسمیّت پیدا کرد که جمعی با هم هماهنگ بشوند و این ستون را اقامه کنند به نام نماز عید فطر، نماز عید قربان. این برای هیچ شخصی نیست وسرّش آن است که دین با شخص کار ندارد با مکتب کار دارد این اصل اول.
براي خداي متعال شرابي است كه براي اولياي خودش مي باشد وقتي اوليائش آن را آشاميدند، مست مي شوند و به طرب روي مي آورند و سپس خداي را مي طلبند و او را مي يابند و در وجود خداي متعال ذوب مي شوند تا خالص شوند و به مقام وصل مي رسند و متصل مي شوند(مثل اتصال قطره به دريا) در اين هنگام است كه ديگر فرقي ميان آن ها و معشوق شان نيست. و البته رسيدن به اين چنين مقام و معرفتي، رياضت هاي دشوار مي طلبد و هر كسي به اندازه توان خودش و فاصله گرفتن از دنيا، مي تواند از عشق معشوقش بهره برد.
بسياري از دانشمندان اسلامي درباره چگونگي كسب معرفت الهي معتقد اند كه:
اولين واجب از واجبات اسلام، معرفت اللّه است و اولين قدم در وادي دين و دين داري، خدا شناسي و معاد شناسي و پيامبرشناسي است در اولين خطبه نهج البلاغه ميخوانيم: “اوّل الدين معرفته چنانچه اوّل العلم معرفة الجبار” و نيز از ديدگاه همه متفكران اسلامي و بلكه همه امت اسلام و بلكه همه عقلاي عالم شناخت مبدء و معاد لازم و ضروري است و ما بر اين امر براهين متعدد عقلي و نقلي داريم.
بعضي از نويسندگان در بيان اين عبارت عرفاني “التوحيد نسيان ما سوي التوحيد”(توحيد يعني فراموشي هر چه غير از توحيد است) آورده است:
پوشيده نيست كه اين مرتبه از توحيد وقتي ميسّر گردد كه سالك به شرف لقاي مطلوب حقيقي مشرّف، و به بقاي ابدي و سعادت سرمدي مخصوص و مصداق حديث:”من طلبني وجدني، و من وجدني عشقني، و من عشقني فعشقته، و من عشقته فقتلته، و من قتلته فعليّ ديته، فأنا ديته” گردد، و به مرتبه وصول كه اعظم مراتب است، و مصداق “إنّ للّه شرابا لأوليائه، إذا شربوا سكروا، و إذا سكروا طربوا، و إذا طربوا طلبوا، و إذا طلبوا وجدوا، و إذا وجدوا ذابوا، و إذا ذابوا خلصوا، و إذا خلصوا وصلوا، و إذا وصلوا اتّصلوا، و إذا اتّصلوا فلا فرق بينهم و بين حبيبهم” رسد
حضرت موسي(ع) خطاب به پروردگار چنين مسئلت كرد. “اين أجدك يا رب، قال يا موسي، إذا قصدت اليّ فقد وصلت اليّ”
يعني: كجا تو را بيابم؟ و پاسخي كوتاه، اما پر معنا دريافت مي كند كه اي موسي هر وقت قصد مرا كردي، بدان كه مرا يافتي.
عشق پروانه به شمع زماني نتيجه مي دهد كه پروانه بال و پرش بسوزد و كنار شمع جان دهد و اشك شمع او را بپوشاند، نه كه فقط نوري به صورتش بتابد و گرمايي بر گيرد.
معرفت الهي پيش يا بيش از آن كه از راه علمي(كه مي بايست به كتاب هاي تفسيري و عقايدي مراجعه نمود) به دست آيد، از راه عملي حاصل مي شود، عمل به احكام و تكاليفي كه خداي متعال بر بندگانش مقرر نمود و پرهيز از گناهاني كه شيطان از مسير نفس اماره انسان را مي فريبد.
خداي متعال فرمود:
“وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ”
و آن ها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند، قطعاً به راههاي خود، هدايت شان خواهيم كرد و خداوند با نيكوكاران است.
و وقتي راه هدايت را بر بنده اي بنمودند، او را تا به مقصد خواهند برد.
اين حديث بيان پيچيده اي ندارد و كاملا روشن است كسي كه در طلب دوست باشد، يعني قدم در راه معرفت الهي گذارده و حق را مي يابد و كسي كه حق را يافت از شهد وجودش بهره خواهد گرفت و عاشقي شعله برخواهد كشيد.خداي متعال عاشق بنده اي خواهد شد كه قواعد بندگي را خوب آموخته باشد. پس توجه حق به سوي بنده اش، به معناي توجه عاشقانه به اوست.
به توضيح ديگر اين كه:
تمام معرفت الهي در مسير طلب معبود نهفته است و بس و هر كسي اين كلام قدسي را بخواند، مي فهمد كه اگر كسي سراغ خانه دوست را بگيرد، به سرايش خواهد رسيد و طلب يعني جستجو كردن و سر انجام يافتن و اين همان مسير كسب معرفتي است كه تمام بندگان خالص خداي متعال آن را پيموده به وصالش رسيدند.
توجه به عظمت همین حدیث برای درک مقام شهید و آرزوی شهادت کافی است و آنچه پس از این از روایات اهل بیت علیهم السلام در بیان جایگاه شهید و شهادت می آوریم همگی به نحوی توضیح همین حدیث خواهد بود.
به همین دلیل خون شهید دوست داشتنی ترین قطره ها در نزد خداوند است که رسول اعظم(ص) از آن خبر داده است.
قَالَ… عَلِی بْنِ الْحُسَینِ زَینِ الْعَابِدِینَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ خُطْوَتَینِ خُطْوَةٍ یسُدُّ بِهَا مُؤْمِنٌ صَفّاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ خُطْوَةٍ یخْطُوهَا مُؤْمِنٌ إِلَی ذِی رَحِمٍ قَاطِعٍ یصِلُهَا وَ مَا مِنْ جُرْعَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ جُرْعَتَینِ جُرْعَةِ غَیظٍ یرُدُّهَا مُؤْمِنٌ بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةِ جَزَعٍ یرُدُّهَا مُؤْمِنٌ بِصَبْرٍ وَ مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ قَطْرَتَینِ قَطْرَةِ دَمٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَطْرَةِ دَمْعٍ فِی سَوَادِ اللَّیلِ مِنْ خَشْیةِ اللَّه. (امالی شیخ مفید صفحه 11)
از امام سجّاد(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: «هیچ گامی را خدا بیش از دو گام دوست نمی دارد: یکی گامی که با آن صفی (مجاهد) در راه خدای متعال بسته شود؛ و دیگری گامی که برای صله رحمی برداشته شود که او قطع کرده است. و هیچ جرعه ای محبوب تر برای خدا از دو جرعه نیست: یکی جرعه خشمی که مؤمن آن را با بردباری فرو خورد، و دیگری جرعه بیتابیی که مؤمن با صبر و شکیبایی آن را فرو برد. و هیچ قطره ای در نزد خدا دوست داشتنی تر از دو قطره نیست: قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، و قطره اشکی که در تاریکی شب در اثر ترس از خدا از چشمان مؤمنی فرو ریزد.»
امیرالمؤمنین که انسان کامل است و مقام شهادت را به خوبی درک می فرماید، در خطبه 123 نهج البلاغه می فرماید:
«انّ اکرم الموت القتل. و الّذی نفس ابن ابی طالب بیده لألف ضربة بالسّیف اهون علی من میتة علی الفراش»
«با کرامت ترین مرگ، کشته شدن در راه خداست و سوگند به آن خدای که جان فرزند ابی طالب به دست اوست، هزار ضربه ی شمشیر برای من آسان تر است از آن مرگ در رختخواب که در اطاعت خداوندی نباشم.»
در این حدیث، که از معدود احادیثی است که لفظ عشق در آن آمده، مراحل عشق الهی و سیر و سلوک عرفانی در هفت مرحله تبیین شده که عبارتند از:
1ـ طلب
2ـ یافتن
3ـ معرفت
4ـ محبت
5ـ عشق
6ـ شهادت
7ـ فنا
با توجه به این حدیث شریف، خداوند می فرماید کسانی موفق به درک فیض شهادت می شوند که به خاطر اعمال و نیات صادق و پاکشان خداوند به آن ها عشق می ورزد و به خاطر این عشق آن ها را از میان بندگان خویش جدا نموده است و ارزش خون این شهیدان آن قدر بالاست که خداوند خود خون بهای آنان خواهد بود.
سلام آیا حدیث «من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته…» صحیح است و آیا خدا میتواند عاشق شود؟! چرا خداوند به انسان فرمود من بهای تو هستم؟
این روایت در منابع حدیثی مرسوم شیعه وجود ندارد، اما در برخی منابع عرفانی و دیگر متون اسلامی بدون سند(مرسل) با عبارات مختلفی به عنوان حدیث قدسی آمده است؛ یکی از این عبارات چنین است: «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه»؛ آنکس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آنکس که مرا یافت، مرا میشناسد و آنکس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آنکس که مرا دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکس که من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او میباشم.
برخی این اشکال را مطرح نمودند که؛ با توجه به معنای «عشق»، نمیتوان لفظ عشق را بر خدا حمل کرده و خدا را عاشق دانست. در همین راستا، ابن عربی در فرازهایی از فتوحات خود، تحلیلی تفصیلی از الفاظ «حُبّ»، «ود» و «عشق» ارائه کرده که دو مورد اول را از ویژگیهای خدا به شمار آورده، اما «عشق» را از اوصاف خدا نمیداند:
الف. «حُبّ»: خلوص آن در قلب و صفای آن از کدورات و تیرگیهای عوارض است. بنابراین، محب در این مقام و مرتبه دارای هیچ غرض و ارادهای در برابر محبوب خود نیست.
ب. «وُدّ»: آن اسمی الهی است: «و هو الودود»و «وُدّ» از صفات خدا و ثابت در اوست، و بدین سبب «وُدّ» به جهت ثبوتش در زمین، «ودود» نامیده شده است؛ به دیگر سخن، «ودود» از صفات ثبوتیه حق تعالی میباشد.
ج. «عشق»: آن افراط در محبّت است و در قرآن از آن تعبیر به شدّت حُب شده است: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبًّا للهِ» و «قَدْ شَغَفَها حُبًّا»؛یعنی، حب او به یوسف بر قلبش مانند شغاف شده است، و آن پوسته نازکی است که قلب را فرا میگیرد و بدان محیط شده و ظرفش میگردد، و خداوند خویش را – در خبر – به شدّت حب توصیف کرده است، جز آنکه بر حق تعالی نام عشق اطلاق نمیشود، و عاشق و عشق، در هم پیچیدن حب است بر مُحب، به طوری که در تمام اجزایش رفت و آمد میکند.
بنابراین، علّت اینکه خداوند سبحان خود را به عشق متّصف نفرموده و خود را عاشق ننامیده این است که نسبت عشق به ذات مقدّس خداوندی صحیح نیست؛ زیرا عشق حالتى است که تمام وجود عاشق را به خود میپیچد و او را از خود بیخود میکند، و شان حضرت احدیت مقدّس و منزّه از این است که چیزى در او تاثیر کند تا چه رسد به اینکه او را در خود بپیچد؛ از اینرو نسبت دادن عشق به خداوند اشتباه است.
شاید از این جهت بود که در منابع عرفانی قدیمیتر؛ عبارات ناظر به «عشق» وجود ندارد
عشق و محبت، از عناصر عمده و اساسی بینش و سلوک عرفانی شمرده شده که در صورت احیا و پرورش و هدایت آن، بهترین و میانبُرترین راه برای تکامل معنوی انسان و رسیدن او به مراتب کمال حقیقی میباشد.
* اینکه معشوق(خداوند) عاشقى کند؛ میتواند برداشتى عارفانه باشد از این آیات: «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»و «فَسَوْفَ یَاْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». زیرا خدایی که مؤمنان را دوست دارد، طبیعی است که مؤمنانی که از درجات بالاتری برخوردارند را بیشتر دوست بدارد و این میتواند همان معنای عشق باشد.
مقصود از دیه در این حدیث؛ قتل نفس سرکش آدمی(نفس اماره) و دیه این کشتن، خداوند است که در واقع خود راستین انسان(نفس مطمئنه) است. کافى است آدمی خدا را مطلوب خود قرار دهد و بخواهد او را پیدا کند، قطعاً او را مییابد. انسان به میزانی که عاشق خدا میشود، صاحب حقیقت وجود میگردد و فانی در حق میشود.[14] این یک قاعده است که اگر نفس ناطقه، حقایق قدسى را مطلوب خود قرار داد، به جهت وسعتى که نفس دارد، آن حقایق را مییابد و نهتنها حقایق را مییابد و جایگاه قدسى آنها را میشناسد، بلکه چون با عالیترین مرتبه وجود روبهرو شده به آنها علاقمند میشود؛ زیرا اینطور نیست که شناخت حقایق قدسى مثل شناختهاى حصولى باشد که انسان تحت تاثیر انوار آنها قرار نگیرد، وقتى انسان از نور حقایق قدسى چشید با تمام وجود دل به آنها میبندد و عاشق آنها میشود و دیگر خودى براى خود نمیخواهد و تماماً خود را در مقابل نظر به آنها فراموش میکند و میسوزاند. اینکه فرمود: «قَتَلْتُهُ»؛ یعنی خداوند با کشتن نفس اماره؛ او را از خودش خلاص میکند و به خودِ حضرت حق تعالی مشغول میکند. خداوند سالکِ طالب را به جایى میرساند که او دیگر جز به خدا نظر ندارد، چون خودیت و منیت او سوخته است و این است معناى «انا دیته»؛ یعنی خدا سرمایه قلب و جان او میشود و جز خدا نمیبیند.
با سلام خدمت حاج فردوسی عزیز
منبع حدیث زیر را خواستارم:حدیث معروف قدسی آمده است: « من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته»(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.
این جملات را که به عنوان حدیث قدسی نقل شده در مجموعه های روایی نیافتیم وبسیار بعید به نظر میرسد که در کتب حدیثی نقل شده باشد در برخی کتب عرفای متأخر همچون کلمات مکنونه فیض {بنا به آنچه در ذهن است کتاب دسترس نبود } این نقل بدون ذکر مآخذ آمده بخش اول آن یعنی جمله «من طلبنی وجدنی» در ضمن حدیث قدسی که مخاطب آن حضرت داود می باشد آمده است که ذیلا این حدیث قدسی را می آوریم. «یا داود بلغ اهل الارض انی حبیب من احبنی و جلیس من جالسنی و مونس لمن انس بذکری و صاحب لمن صاحبنی و مختار لمن اختارنی و مطیع لمن اطاعنی و ما احبنی احد من خلقی عرفت ذلک من قلبه الا احببته حبا لایتقدمه احد من خلقی من طلبنی بالحق وجدنی و من طلبه غیری لم یجدنی فارفضوا یا اهل الارض ما انتم علیه من غرورها و هلموا الی کرامتی و مصاحبتی و مجالستی و مؤانستی و آنسوا بی أو انسکم و اسارع الی محبتکم؛ خداوند به حضرت داود می فرماید: ای داود من دوست کسی هستم که مرا دوست بدارد، همنشین کسی هستم که با من همنشینی کند، مونس کسی هستم که با ذکر من مأنوس باشد، همراه کسی هستم که با من همراهی کند، برگزیده کسی هستم که مرا برگزیند، مطیع کسی هستم که از من اطاعت کند و دوست نمی دارد مرا هیچ کس از بندگانم که من این دوستی را از قلب او بدانم مگر این که او را دوست می دارم دوست داشتنی که هیچ کس از خلق من قبلا او را دوست نداشته هر کس به راستی مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس غیر مرا جستجو کند مرا نخواهد یافت. پس ای اهل زمین دور بیندازید از خودتان آنچه را بر آن هستید از غرور دنیایی و بشتابید به سوی کرامت من و همراهی و همنشینی و انس با من و با من مأنوس شوید تا با شما انس بگیرم و بشتابم به سوی محبت شما» (الجواهر السنیه، ص ۹۴ – بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۵). این حدیث در هیچ یک از کتب روایی معتبر (دسته اول روایی) نیامده است. لذا از کتب دیگر روایت می کنیم؛ (از جمله در کتاب قره العیون مولفی با نام فیض، صفحه ۳۶۹):
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته و انا دیته حدیث قدسی: من احبنی عشقنی و من عشقنی قتلته و من قتلته فانه دیته،; اللمعه البیضاء، تبریزی انصاری؛ فی شرح خطبه الزهرا ، دفتر نشر الهادی؛ در شرح اسماء الحسنی ملاهادی سبزواری، ج ۱، ناشر مکتب بصیرتی.
سلام برادر و رهبر معنویمان حاج فردوسی دانشوران بر سر مبدأ اشتقاق کلمهی صوفی قیل و قال بسیار میکنند. ولی نظر من ابن است که دربارهی مفهوم دقیق آن دلیلی برای جدال وجود ندارد. اکنون نظری سریع و اجمالی به کوششهای مختلفی که علمای لغت و فرهنگنویسان در این باره به عمل آوردهاند میافکنیم:
. بعضی میگویند صوفیان به واسطهی پاکی (صفا)ی دلشان و به خاطر خلوص عملشان (آثار) ملقب به صوفی شدهاند. به قول بشر بن حارث «صوفی آن است که دلش نسبت به خدا بیریا (با صفا) باشد». اما اگر بپذیریم که کلمهی صفوی از «صفا» مشتق میشود باید صورت درست این کلمه صفوی باشد نه صوفی
سلام دوست عزیز و محب گرامی گروه دیگری تصور میکنند صوفیان از این نظر صوفی نام گرفتهاند که در حضور خداوند در مرتبهی (صف) اول قرار دارند و این بدان سبب است که سیر آرمانهای ایشان و حرکت قلبشان و توقف سر آنها به سوی اوست. به هر حال چنانچه کلمهی صوفی به صف (مرتبه) راجع باشد ناچار صورت این کلمه صفی خواهد بود نه صوفی
بعضی دیگر گفتهاند ایشان را از آن جهت صوفی خواندهاند که صفاتشان شبیه به صفات، اصحاب صُغه است که در زمان پیامبر خدا به سر میبردند. اصحاب صفه یار و دیار را ترک میگفتند و از خاندان و دوستان دوری میگزیدند و از مناع دنیا فقط به اندازهی ضرورت برمیداشتند تا بدن عریان خویش را بپوشانند و رنج گرسنگی را التیام بخشند. از یکی از اینان پرسیدند صوفی کیست؟ جواب داد «صوفی کسی است که نه مالک و نه مملوک باشد»، و از این بیان منظورش آن بود که صوفی بندهی آرزوها و شهوات خویش نیست. اما اگر واژهی صوفی از صفه گرفته شده باشد باید صورت درست آن صفی باشد و نه صوفی
ممنون از شما
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی آخرین نظر در این باره آن است که گفتهاند صوفیان را به خاطر عادتی که به پوشیدن صوف (پشم) داشتهاند صوفی گفتهاند. در هر حال اگر اشتقاق کلمه صوفی از صوف مودر قبول قرار گیرد، شکل این کلمه درست است و این تغییر از منظر فن اشتقاق صحیح خواهد بود. ابوبکر کلاباذی میگوید این کلمه در عین آنکه از واژهی صوف آمده واجد معانی لازم چون: اعراض از دنیا، روح را متمایل به جهان دیگر کردن، دائم السفر بودن، اعراض جستن روح از لذات جسمانی، ترک یار و دیار گفتن، تهذیب سلوک، پالایش دل، شرح صدر و استعداد ارشاد نیز هست
با علی
ابن خلدون نیز بر این عقیده بود که واژهی صوفی از صوف مشتق است ولی لازم است به یاد داشته باشیم که صرفاً با پوشیدن پارچهی درشت مویین و صوف خشن نمیتوان صوفی شد. همان طوری که هجویری گفته است پاکی (صفا) موهبتی است الاهی و صوف لباسی است در خور گوسفندان این بیان نظم دلکش سعدی را به یاد میآورد که میفرماید:
در کوه و دشت هر سبعی صوفیی بدی گر هیچ سودمند بدی صوف بیصفا.
امام قشیری صاحب رسالهی قشیریه تصوف را به معنی صفا یعنی پاکیزگی حیات درون و برون میگیرد و اظهار میدارد که «صفا چیزی است شایان ستایش که به هر زبانی میتوان ابراز کرد و از ضد آنکه آلودگی و ناپاکی است باید اجتناب ورزید.» از ابوالحسین نوری پرسیدند تصوف چیست؟ وی در جواب گفت: «تصوف چیزی جز ترک لذات نفسانی نیست». از نظر ابوعلی قزوینی تصوف چیزی غیر از آدابی خرسندی آور نیست. ابوسهل صعلو کی تصوف را «پرهیز از چون و چرا» تعریف میکند، و عقیدهی ابومحمد جریری این است که تصوف عبارت است از تخلق به عادات حسنه و رهایش قلب از شهوات قلب از شهوات و وسوسههای شیطانی.
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی اصحاب یمین مردمی هستند که به جهان غیب ایمان دارند، نماز میگزارند و در دلهای خود به روز بازپسین ایمانی استوار دارند. آنان در پرتو لطف پرودرگار خویش در راه راست میخرامند. اصحاب شمال آنهایی هستند که ایمان را به یکسو انداختهاند و در پی خدایان دروغین میروند. قرآن اینان را به مردمی که هدایت را به ضلالت فروختهاند و از راه راست منحرف شدهاند توصیف میکند. بنابراین طبقهبندی، ملاک داوری دل آگاهی است، اما باید دید که دل آگاهان یا «مقربان» کیانند. مقربان همان اصحاب یمین نیستند، چه اگر بودند لزومی نداشت تا در یک طبقه دیگر ذکر گردند. به عقیدهی صوفیان، مقربان کسانی هستند که نه تنها به صراط مستقیم خدا میگرایند، بلکه رابطهی صحیح بین حق و خلق یا بین خالق و مخلوق و یا بین خدا و انسان نیز بر آنان پوشیده نیست
سلام رهبر معنوی ما حاج فردوسی معنای دیگر صوفی رو من بگم با احازه شما ابوالقاسم قشیری درباره نام صوفی میگوید:
«استعمال این نام بر این طایفه، جا افتاده که بر یک شخص، صوفی میگویند و به جماعت آنان صوفیّه و به منسوبان، متصوّف و متصوّفه، و هیچ مبنای قیاسی و اشتقاقی پدر زبان عربی ندارد. ظاهراً این کلمه همانند یک لقب به کاربرده شده است
سلام صادق جان
قشیری این نظر را نقل نموده است، امّا به این دلیل که نسبت به صفّه بروزن صوفی نیاید آن را رد کرده است و این رد، صحیح به نظر میرسد، اگر چه زمخشری در «اساس البلاغة» میکوشد تا با تکلّفی این اشتقاق را توجیه نماید بدینسان که یکی از دو قاء صفّه در نسبت، به خاطر تخفیف و او تبدیل شده است
مطابق تحقیقات و پژوهشهایی که امام قشیری کرده، کلمهی صوفی اندکی پیش از انقضای قرن دوم هجری مسیحی مقبولیت عام یافت. پس از درگذشت رسول اکرم(ص) صحابت عنوانی بود که به وسیلهی مردم آن عصر پذیرفته شد. این مردم به هیچ عنوان دیگری نیاز نداشتند، زیرا صحابی بودن به اتفاق آرای عالیترین و بهترین عنوان به شمار میرفت. در آن عصر کسانی که با اصحاب پیامبر معاشرت داشتند تابعان نامیده شدند و تابعان عنوانی بود که به پیروان تابعان اطلاق میگردید.
با تشکر از شما
سلام به رهبر معنوی ما حاج فردوسی اعتقادات صوفیه قطعا خطا دارد
صوفیه از گمراهان و بدعتگذاران در دین به شمار میروند؛ از این رو، دوری گزیدن از آنان و برحذر داشتن مردم از نزدیک شدن و ارتباط با ایشان، واجب است؛ چنان که نشر افکار و اعتقادات و تکثیر کتب آنان که در بردارنده عقاید باطلشان میباشد، حرام است.
با تشکر از شما و رهبر معنویمان حضرت حاج فردوسی
سلام علیکم خسته نباشید باید مقدمه ای گفته بشه که درباره معتقد به وحدت وجود، برخی گفتهاند:چنانچه قائلان به وحدت وجود ملتزم به احکام اسلام باشند، محکوم به کفر نیستند، مگر آنکه التزام آنان به لوازم فاسد مذهبشان معلوم باشد.
برخی گفتهاند:اگر فرد معتقد به وحدت وجود بین وحدت وجود و تعدد آن به معنای واقعی که یکی خالق باشد و دیگری مخلوق تنافی نمیبیند، محکوم به کفر نیست؛ هرچند میان آن دو تنافی واقعی وجود داشته باشد؛ اما اگر از نگاه معتقد به آن، تعدد نباشد محکوم به کفر است.
ممنون از شما
سلام آقای کیوانی باید بگم که من این نظریه ذیل رو قبول دارم آخه برخی دیگر گفتهاند:اگر مراد از وحدت وجود این باشد که حقیقت وجود یکی است؛ لیکن موجود، متعدد است؛ یکی واجب و دیگری ممکن و اختلاف میان وجود واجب و ممکن تنها در مرتبه است؛ وجودی که واجب است در بالاترین مرتبه و نامحدود و وجودی که ممکن میباشد در پایینترین مرتبه و محدود قرار دارد، قائل به چنین وحدت وجودی محکوم به کفر نیست، و اگر مراد این باشد که تنها یک وجود و موجود است و آن خدا است و سایر موجودات در حقیقت اطوار این موجوداند.
این موجود در مظاهر گوناگون از خالق و مخلوق، آسمان و زمین ، عرش و کرسی و غیر آن تجلّی یافته است، کفر صریح و معتقد به آن کافر است؛ زیرا بر پایه این اعتقاد، تمایزی بین خالق و مخلوق نخواهد بود.
بحث دیگه ای مطرح است البته
اول سلام بر شما و رهبر معنویمان حضرت حاج فردوسی توجه کنید که
اگر مراد از وحدت وجود آن باشد که وجود یکی است و کثرتی در آن نیست و تنها موجود متعدد است، با تفاوت میان موجودیت وجود و موجودیت ماهیّات ممکن؛ بدین گونه که موجودیت وجود، استقلالی است؛ برخلاف موجودیت ماهیّات که انتسابی است. بنابر این، موجود، به وجود استقلالی یکی، و موجود به وجود انتسابی ، متعدد است، قائل به این قول نیز محکوم به کفر نیست.
و اگر مراد از وحدت وجود، وحدت وجود و موجود در عین کثرت آن دو باشد؛ بدین معنا که وجود و موجود یکی است و آن واجب و سایر موجودات، ظهورات نور او و شئون ذاتش میباشند، قائل به وحدت وجود به این معنا در صورتی که ملتزم به لوازم فاسد آن نباشد، محکوم به کفر نخواهد بود. در مسئله دیدگاههای دیگری نیز وجود دارد.
سلام علیکم یکی از مهمترین و ریشهدارترین عقاید صوفیان، عقیده وحدت وجود است که بیشتر پیروان این مسلک بدان معتقداند و تنها اندکی مخالف آن بودهاند. از لوازم این اعتقاد، نفی عالم خلق، نفی بهشت و دوزخ و بیهوده بودن دعوت پیامبران است. البتّه صوفیه اعتقادات باطل دیگری نیز دارند؛ چنان که فرقههای مختلفی میباشند و هر فرقه عقاید باطل خاص خود را دارد، از قبیل اعتقاد به برداشته شدن تکلیف و اباحه ترک واجب و ارتکاب حرام و اباحه استفاده از آلات لهو ، رقص و غنا در مجالس خود
سلام ب شما و رهبر معنویمان حضرت حاج فردوسی باید بگم که مراد از وحدت وجود ، یکی بودن وجود در عالم هستی است که عبارت است از وجود حق تعالی و سایر موجودات نمودی از وجود اویند، مانند دریا و امواج . امواج نمودی از دریایند و وجودی مستقل ندارند و در حقیقت چیزی جز دریا وجود ندارد
سلام علیکم خسته نباشید خدمت شما استاد گرامی آقای استاد حاج فردوسی رهبر معنوی ما گفته شده که یکی از روشهای نقد حدیث، بررسی سند آنهاست، اینگونه نقد را اصطلاحاً نقد سند محور گویند. در این روش، حدیث شناسان از ضعف یا صحّت سند حدیث بحث میکنند. در نقد سند محور از اموری که موجب سلب اعتماد از سخن گوینده شده و در نتیجه حدیث را ضعیف میکند، بحث میشود. از مهمترین عواملی که موجب ضعف سند یک حدیث میشود میتوان به عدم اطمینان به شخصیّت راوی و وجود گسست در سلسله ناقلان اشاره کرد در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا با اثبات ضعف سند یک حدیث میتوان آن حدیث را کنار گذاشت؟ در پاسخ باید گفت: با اطمینان کافی نمیتوان ضعف سند حدیث را مستمسکی برای رّد مطلق آن حدیث قرار داد. به عبارت دیگر، کنار گذاشتن یک حدیث، صرفاً با استناد به ضعف سند حدیث، عقلائی نبوده و دلیلی کافی به نظر نمیرسد
سلام آقا پیمان باید بگم که چنانکه صحّت سند حدیث نیز به تنهایی موجب حصول قطع و یقین نسبت به صدور حدیث از ناحیه معصومین (ع) نخواهد بود.
یعنی در صورت صحّت سند حدیث نیز نمیتوان صرفاً با استناد به صحّت سند، صدور آن را از ناحیه معصومین (ع) قطعی دانست و تنها احادیثی را میتوان یقینی دانست که متواتر باشند چرا که در طول تاریخ، حدیثسازان هوشمندی پیدا شدهاند که احادیثی را با سندهای صحیح جعل کردهاند. با اندکی تأمل و تحقیق میتوان احادیثی را یافت که سند آنها به ظاهر صحیح است، ولی جزء احادیث موضوعه تلقی شدهاند.
بدین ترتیب علاوه بر نقد سند محور به روش یا روشهای دیگری نیز در ارزیابی و نقد احادیث نیاز داریم. یکی از روشها، نقد متن محور است که خود به روشهای فرعی دیگر نیز قابل تقسیم است.
سلام بر شما و رهبر معنویمان حضرت حاج فردوسی اصل حرف شما صحیح است ولی نقد متن محور باید در اول از همه بحث شود
منظور از نقد متن محور، بررسی و ارزیابی یک حدیث بدون توجه به سند آن و اتّصال زنجیرة سند میباشد و آن ارزیابیای است که صرفاً بر اساس متن حدیث صورت میپذیرد. برای نقد متن محور معیارهایی وجود دارد که میتوان آنها را به دو بخش تقسیم کرد:
1- نقد متن حدیث براساس کتاب و سنّت (معیارهای نقلی)؛
2- نقد متن حدیث بر اساس ادله لبّی (معیارهای عقلی
ممنون از توجه شما
سلام میخواهم نقد متن محور بر اساس معیارهای نقلی (ادلّه نقلی) رو بگم با اجازه رهبر معنوی ما حاج فردوسی
هرگاه متن یک حدیث بر اساس عرضة آن به کتاب و سنت مورد بررسی قرار گیرد، اصطلاحاً آن را روش نقلی گویند. برخی از معیارهای نقلی را میتوان به شرح زیر بیان کرد:
الف- عدم تعارض با قرآن
عرضه حدیث بر قرآن از مهمترین معیارهای نقد متن است. چنانکه از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: هرگاه شما را حدیثی رسد، آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، آنچه را موافق کتاب و سنّت من یافتید، بدان تمسّک جویید و آنچه را مخالف کتاب خدا و سنّت من دانستید، رها کنید.
«فاذا اتاکم الحدیث فاعرضوه علی کتاب الله و سنّتی، فما وافق کتاب الله و سنتی فخذوا به و ما خالف کتاب الله و سنّتی فلا تأخذوا به»
بنابر این یکی از معیارهای پذیرش حدیث در ارزیابی متنی، توافق آن با «کتاب الله» میباشد. بدین ترتیب احادیث متعارض با قرآن غیرقابل اتباع است. مثل جملة «ولد الزنا لایدخل الجنّه الی سبعۀ ابناء» که ادعا شده، حدیث است، ولی با آیة صریح قرآن که میفرماید: ﴿و لاتزر وازرۀ وزر اُخری﴾ در تعارض است. بنابر این نمیتوان آن را به عنوان حدیث قبول کرد
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی حديث موضوع و ساختگي، بنابر شواهد تاريخي و اتفاق علماي مسلمان، از پديده هاي كهن ميراث حديثي مسلمانان است كه سابقه آن به زمان پيامبر صلي الله علیه و آله برمي گردد. اين پديده از ابعاد مختلفي، مانند زمان آغاز جعل حديث، آغاز گران جعل حديث، زمينه ها و علل جعل حديث، وضاعان حديث و… قابل بررسي و مطالعه است
با تشکر از شما
سلام به نظر من دانشمندان برای نقد و ارزیابی حدیث معیارهایی را وضع کردهاند. برخی از این معیارها به بررسی و نقد سند حدیث و برخی دیگر به نقد متن حدیث مربوط میشوند. لذا میتوان گفت: روشهای نقد حدیث دوگونه است:
الف- نقد سند محور، ب- نقد متن محور.
حالا اگر این دو رو ب من توضیح بدین ممنون میشم 🙏
سلام بر شما ب نظر من در نقد سند محور، از طریق تأمل در احوال راویان حدیث و اتّصال یا انقطاع زنجیره سند حدیث به ارزیابی حدیث میپردازند. علومی که محقّق را در این روش یاری میکنند عبارتند از:
الف- علم رجال الحدیث؛
ب- علم درایة الحدیث.
تعریف علم رجال
منظور از علم رجال آنگونه که شیخ آقا بزرگ تهرانی تعریف کرده «علمی است که در آن از احوال و اوصاف راویان حدیث بحث میشود، آن اوصافی که در قبول و رّد گفته آنها دخالت دارد
تعریف علم درایه
منظور از علم درایه آنگونه که شیخ آقا بزرگ تهرانی تعریف کرده «علمی است که در آن احوال و عوارض مربوط به سند حدیث بحث میشود. سند یعنی طریقی که به متن حدیث میرسد که عبارتست از تعدادی از افراد که متن حدیث را از یکدیگر نقل میکنند و بدین وسیله متن به ما میرسد
سلام بر رهبر معنوی ما حاج فردوسی ب نظر این حقیر باید در مقدمه تمام این بحث ها تفاوت علم رجال با درایه مورد بررسی قرار گرفته شود ک من الان انجام میدم با اجازه شما
در حال حاضر درایه متکفل سند شناسی است، نه متن شناسی و از این جهت موضوع آن با موضوع علم رجال متحد شده است. با این تفاوت که در علم رجال به بررسی وثاقت یا ضعف تک تک راویان پرداخته میشود ولی ارتباط آنان با یکدیگر مورد توجه قرار نمیگیرد، برخلاف علم درایه که در آن به بررسی چگونگی ارتباط راویان با یکدیگر و در نتیجه اتصال و انقطاع سند پرداخته میشود